8 جوزا 1397 - مطالب خواندنی

خدیجه؛ زنی که با سه برادر ازدواج کرد! + عکس

خدیجه؛ زنی که با سه برادر ازدواج کرد! + عکس

آریانا نیوز: خدیجه اکنون ۱۸ ساله است، او سه بار ازدواج کرده است؛ با سه برادر…

یکی از این سه برادر جنگ‌جوی طالبان بود که در جنگ با تفنگ‌داران دریایی ایالات متحده کشته شد. دیگری‌اش پولیس بود که در جنگ با طالبان کشته شد. سومی یک مترجم تحت تعقیب طالبان است. طالبان او و پسر نوزادش را تهدید به قتل کرده‌ است.
داستان زندگی خدیجه و سه برادری که او با آن‌ها ازدواج کرده، حکایت جنگ و یک سنت غم‌انگیز افغانی است. این داستان در برگیرنده‌ی قوس تلخ جنگ افغانستان در خونین‌ترین منطقه‌ی آن است؛ هلمند، ولایتی در جنوب و مرکز قدرت طالبان، جایی که بسیاری از خانواده‌ها به‌خاطر وفاداری‌های تقسیم‌شده میان دولت و شورشیان از هم پاشیده‌اند.
داستان زندگی خدیجه هم‌چنین داستان زنان در یک جامعه‌ی سنتی است، زنانی که به‌خاطر محدودیت‌های برخواسته از قواعد فرهنگی جامعه، با فقدان انتخاب در زندگی خودشان دست و پنجه نرم می‌کنند. جامعه پشتونِ این زنان ازدواج با بیوه‌ی برادر را وظیفه‌ یک برادر می‌داند؛ امری که انتخاب اندکی برای این بیوه‌ها باقی می‌گذارد؛ یا از این رسم اطاعت کنند یا دست از فرزندان و خانه‌های‌شان بشویند.
جزئیات مصاحبه با خدیجه، که مانند بیشتر زنان روستایی افغانستان فقط یک نام دارد، و مصاحبه با اعضای خانواده‌ی وی توسط مقامات محلی و پولیس در هلمند تایید شده است.
سفر خدیجه از یک جامعه‌ی دهقان‌پیشه که در جنوب افغانستان واقع و به نام مارجه یاد می‌شود، آغاز شد. مارجه که زمانی یکی از بزر‌گ‌ترین موفقیت‌های تفنگ‌داران دریایی در جنگ افغانستان بود، اکنون ناکامی آشکار و انگشت‌نمای دولت افغانستان در جنگ با طالبان است. کشاورزان مارجه اغلب خشخاش کشت می‌کنند و به‌طور منظم به طالبان مالیات می‌پردازند.
خدیجه حتا پیش از این‌که تولد شود با پسر کاکایش ضیاالحق نامزد شده بود. پدران شان هردو کشاورز و با هم برادر بودند؛ و در مارجه کنار یک‌دیگر زندگی می‌کردند.
خدیجه در ۶ سالگی با ضیاالحق که از او ۱۵ سال بزرگ‌تر بود رسماً ازدواج کرد؛ هرچند با تصمیم خانواده قرار شد تا زمانی‌که خدیجه به سن ۱۱ سالگی یا بلوغ نرسیده باشد، وصال صورت نگیرد. ازدواج کودکان در افغانستان هرچند که غیرقانونی است اما هم‌چنان به شکل گسترده‌یی تحمل می‌شود.
خدیجه و ضیاالحق پیش از آن‌که به وصال برسند، حمله‌ی هوایی امریکا (در سال ۲۰۱۰) خانه‌یی را در همان نزدیکی‌ها که گفته شده بود شورشیان طالبان در آن مخفی شده‌اند، هدف قرار داد. چره‌های این حمله‌‌ی هوایی جانِ فریده، خواهر ۸ ساله ضیاالحق را گرفت.
در آن زمان مارجه کانون طالبان بود و تفنگ‌داران دریایی به پس‌گرفتن کنترل این ولسوالی از چنگ شورشیان مصمم بودند. در آن روزها تلفات ناشی از حملات هوایی یکی از بزرگ‌ترین قاتلان غیرنظامیان در جنگ افغانستان بود. خشم عمومی به جوش آمده بود.
پس از این حمله، ضیاالحق به طالبان پیوست. شمس‌الله شمس‌الدین ۱۹ ساله جوان‌ترین برادر او می‌گوید: «آن‌ها او را شست‌شوی مغزی دادند. در ابتدا آن‌ها او را مجبور به پیوستن کردند اما بعدا او متقاعد شد.»
ضیاالحق، فرزند «طالب» خانواده، گاه و بی‌گاه به آن‌ها سر می‌زد. اما پس از آن‌که نیروهای امریکایی بیشتری به مارجه ریختند، انجام این کار برای ضیا دشوار شد. امریکایی‌ها می‌گفتند که آن‌ها نه‌تنها کنترل طالبان بر مارجه را نابود می‌کنند، بلکه با ارائه‌ی خدماتی مانند مکاتب و برق یک دولت بسته‌بندی شده را در این ولسوالی برقرار خواهند کرد. مارجه از آموزش، مکاتب و انرژی برق به‌شدت فقیر بود.
یک‌ سال بدون هیچ‌ خبری از جانب شوهر خدیجه گذشت، تا این‌که یک شب هیأتی از جانب طالبان با جسد ضیاالحق که در کفنی پیچیده شده بود آمد. شانه‌ی ضیاالحق از اثر اصابت و زخم یک گلوله از بین رفته بود. این یکی از چندین زخم به‌جامانده بر بدن او بود. طالبان جسدش را به خانواده‌اش تحویل دادند.
خدیجه در ۱۰ سالگی بیوه شد.

دو تن دیگر از برادران ضیاالحق پولیس شدند. زیرا پول آن خوب و امکان یافتن کار جایگزین آن هم در وسط جنگ اندک بود.
خدیجه سپس با یکی از آن‌ها ازدواج کرد: با امین‌الله، برادری که بعد از ضیا به دنیا آمده بود. این تصمیم پدرش بود. خدیجه می‌گوید که می‌دانست در این رابطه هیچ انتخاب دیگری ندارد.
اعضای خانواده‌‌اش می‌گویند که امین‌الله ۲۲ ساله در صف نیروی پولیس افغانستان به‌عنوان جنگ‌جوی افسانه‌یی شناخته می‌شد. شمس‌الدین می‌گوید: «او می‌توانست با هر نوع سلاح سنگین کار کند. طالبان از او می‌ترسیدند.»
خدیجه نیز درباره‌ی امین‌الله با اشتیاق حرف می‌زند. او می‌گوید: «امین‌الله زمانی که به خانه آمد قول داد که من می‌توانم برقه‌ام را بردارم. او قصد داشت لباس‌های خوب برایم بیاورد و قرار بود زندگی خوبی داشته باشیم… او یک مرد خوب بود. او یک شوهر خوب بود.»
خدیجه می‌گویدکه امین‌الله برخلاف برادر طالب‌اش، تمام‌وکمال و با سرسختی خودش را وقف دولت و انگیزه‌ی دولت در برابر طالبان کرده بود. خدیجه ادامه می‌دهد: «امین‌الله می‌گفت “من هرگز، تا زمانی که خون در بدنم جریان داشته باشد، نمی‌گذارم کشورم دست آن‌ها بیافتد. من با آن‌ها می‌جنگم.” هرزمانی که او بیرون می‌رفت، من تا زمان برگشت‌اش به دروازه چشم می‌دوختم.»
در سال ۲۰۱۴ خدیجه دخترش را باردار بود که امین‌الله دیگر از میدان جنگ برنگشت. انفجار بمب کنار جاده در بزرگ‌راهی او را کشته بود. شمس‌الدین می‌گوید که طالبان از این حادثه بسیار خوشحال شدند؛ برای جشن گوسفند کشتند و گوشت آن را میان محله‌های مجاور شان در مارجه توزیع کردند.
خدیجه می‌گوید: «من او را از دست دادم و فکر می‌کردم که “چگونه ممکن است این اتفاق برای من بیافتد”. اما این تصمیم خدا بود. پس من چیزی گفته نمی‌توانم.»
شمس‌الدین می‌گوید که پس از کشته‌شدن برادرش امین‌الله، خانواده‌اش از مارجه فرار و به مرکز هلمند، شهر لشکرگاه نقل مکان کردند. او می‌گوید که پس از رفتن‌شان شورشیان طالبان خانه‌ی قدیمی آن‌ها را آتش زده‌‌اند.
چند ماه بعدتر خدیجه در سن ۱۴ سالگی دخترشان، رقیه را به دنیا آورد. خدیجه براساس قید قرآن بعد از چهار ماه و ۱۰ روز پس از مرگ امین‌الله در سال ۲۰۱۵ با شمس‌الدین، جوان‌ترین برادر ضیاالحق ازدواج کرد.
شمس‌الدین سال‌ها پیش از ازدواج‌اش با خدیجه، احتمالا زمانی‌که حدود ۱۴ سال سن داشت (زیرا او با تاریخ میانه‌ی خوبی ندارد) شروع به پرسه‌زدن در اطراف پایگاه تفنگ‌داران امریکایی در مارجه کرد و به‌سرعت زبان انگلیسی را از سربازان مستقر در آن پایگاه آموخت. اندکی بعد امریکایی‌ها او را به‌عنوان مترجم و با دست‌مزد نسبتاً شاهانه ۲۵ دالر در روز استخدام کردند.
شمس‌الدین در سال ۲۰۱۳ زمانی‌که نیروهای دریایی امریکا افغانستان را ترک کردند، وظیفه‌اش به پایان رسید. امروز او به‌عنوان یک «ریکشاوان» در شهر لشکرگاه روزانه ۵ دالر به دست می‌آورد و یگانه نان‌آور خانواده‌ی روبه‌رشد خودش و خانواده‌ی پدرش با حداقل شش عضو است.
از یازده فرزند گل جومه مادر شمس‌الدین اکنون تنها ۳ فرزند باقی مانده است. دو پسر جوان‌اش در اثر بیماری جان داده‌اند و حیات‌الله پسر ۲۱ ساله‌اش که او نیز یک پولیس بود، تنها چند ماه قبل از مرگ امین‌الله در حمله‌ی به اصطلاح «آبی به آبی» یا حمله‌ی خودی از سوی نفوذی‌های طالبان در صفوف پولیس کشته شد.
حالا شمس‌الدین آخرین پسر زنده‌مانده‌ی گل جومه است.
شمس‌الدین افتخار می‌کند که او، آن‌طور که خودش می‌گوید «یک مرد معمولی پشتون» نیست. هنگامی‌که پدر خدیجه (کاکای شمس‌الدین) پیشنهاد کرد که خدیجه با او ازدواج کند، شمس‌الدین گفت که تصمیم با او (خدیجه) است.
او می‌گوید: «ما او را به ازدواج با من مجبور نکردیم. هرچند این توان را داشتیم. من آرزوی ازدواج با کس دیگری را داشتم، اما او بیوه‌ی برادرم بود. پس هیچ انتخابی نداشتم.»
همان‌طور که شمس‌الدین [در مورد ازدواج‌اش] حرف می‌زد، خدیجه گوش می‌داد و مودبانه پاسخ داد که این مسأله کاملاً هم این‌طوری نبوده. او با استفاده از یک واژه و لفظ‌ احترام‌آمیز برای شوهرش، گفت: «پسر کاکا مرا به ازدواج با خودش مجبور نکرد. اما در فرهنگ پشتون، من انتخاب دیگری نداشتم.»
بیوه‌ها در مناطق سنتی مانند اکثر زنان دیگر حق کار ندارند و هرگونه ارث و دارایی [به‌جامانده از شوهرشان] به برادران شوهر می‌رسد نه به خود بیوه یا فرزندان‌اش.
اکنون خدیجه و شمس‌الدین با هم یک‌ پسر دارند؛ سید رحمان ۱ ساله. شمس‌الدین می‌گوید که طالبان شماره تلفن او را دارند و اغلب تماس می‌گیرند. او می‌گوید: «آن‌ها –طالبان- می‌گویند که مرا و سپس سید رحمان را خواهند کشت.»
خدیجه و شمس‌الدین درباره ناامیدی‌های خود رک و پوست‌کنده حرف می‌زنند، هرچند هیچ تلخیِ نسبت به یکدیگر از خود نشان نمی‌دهند.
شمس‌الدین می‌گوید: «همسر من بسیار قوی است. شخص دیگری آن‌چه که بر او گذشته را نمی‌توانست تحمل کند. او از من خیلی انتظار ندارد. از لحاظ اقتصادی من چیز چندانی، جز کلمات خوب و رفتار خوب ندارم که به او بدهم. هرچند که من معتقدم مردها وقتی زنان شان به آن‌ها گوش ندهند باید آن‌ها را لت‌وکوب کنند، اما هرگز مجبور نشده‌ام او را بزنم. فکر می‌کنم که به خاطر برادران‌ام من حتا احترام بیشتری به او قایل‌ام.»
شمس‌الدین می‌گوید که ازدواج با همسر برادری که مرده است، یک مسوولیت غم‌انگیز است. او می‌گوید: «همیشه وقتی که به او نگاه می‌کنی، برادرت را می‌بینی.»
این امر برای خدیجه نیز ناراحت‌کننده بوده است.
خدیجه می‌گوید: «روزگاری من هم رویاها و آرزوهایی داشتم. اما نمی‌توانم در مورد آرزوهایم با کسی صحبت کنم. زیرا من یک زن هستم. زمانی می‌خواستم درس بخوانم تا یک زن تحصیل‌کرده باشم که بتوانم روی دو پاهایم بایستم. اما در فرهنگ ما این مسأله امکان‌پذیر نیست. حالا بزرگ‌ترین آرزوی من این است که [این] شوهرم از سوی طالبان کشته نشود. من از خدا می‌خواهم که از او محافظت کند.»
شمس‌الدین نیز رویاها و آرزوی خودش را داشته. او با کار برای سربازان امریکایی پول زیادی به دست می‌آورد و از طریق واسطه‌هایی به پدر دختری به نام حلیمه [که شمس می‌خواست با او ازدواج کند] نزدیک شده بود. پدر دختر ازدواج آن‌ها را تأیید کرده بود.
اما ناگهان تفنگ‌داران دریایی از مارجه رخت سفر بسته بودند. شمس‌الدین بیکار شده و برادرش امین‌الله مرده بود. او با خدیجه ازدواج کرد و حلیمه با یک پولیس دیگر.
شمس‌الدین به یاد می‌آورد: «من در مورد حلیمه به همسرم گفتم. زیرا ما هر دو به نحوی سرنوشت مشابهی را داشته‌ایم: ما نتوانسته‌ایم همسفر زندگی‌مان را انتخاب کنیم. گاهی اوقات، زمانی که میان ما جرو بحث می‌شود، خدیجه می‌گوید “اوه، تو حلیمه را خیلی دوست داری”.»
این‌طور نیست که آقای شمس‌الدین دقیقاً خدیجه را دوست نداشته باشد. او می‌گوید: «او برای من به اندازه‌ی کافی زیبا است. و به‌عنوان یک فرد او را می‌پسندم. ما با هم‌دیگر مانند دوست‌ها هستیم؛ با هم سرگرمی داریم، هم‌دیگر را اذیت می‌کنیم و اما عشق؟ ما با هم‌دیگر خوشحال‌ هستیم پس می‌توانی بگویی که من او را از عشق دوست دارم. اما عشق من نسبت به حلیمه شدید بود. وقتی که به حلیمه فکر می‌کنم قلبم درد می‌گیرد» و به این‌جا که می‌رسد، شمس‌الدین با مشت دو بار به قفس سینه‌اش می‌کوبد.
خدیجه هم همین حس را نسبت به شوهر مرحومش، امین‌الله بیان می‌کند. او می‌گوید: «هیچ‌ مردی جز او تا به حال مرا نبوسیده است… حالا فقط می‌توانم پسرم را ببوسم.» خدیجه وقتی که درباره‌ی امین‌الله فکر می‌کند نفس‌کشیدن برایش دشوار می‌شود. او می‌گوید: «وقتی که تنها هستم گریه می‌کنم.»
در اوایل سال جاری شوهر حلیمه [که او نیز پولیس بود] توسط طالبان کشته شد. شمس‌الدین آن موقع می‌خواست که او را به‌عنوان همسر دوم‌اش بگیرد و می‌گوید که حلیمه با این کار مشکلی نداشت. شمس‌الدین می‌گوید: «من فقط پول کافی برای مراقبت از همسر دوم ندارم. این یگانه مشکل است. و البته من باید این مسأله را با همسرم –خدیجه- و مادرم در میان بگذارم.»
از این‌رو شمس‌الدین حالا قصد دارد که هم‌چون برادرانش به نیروی پولیس در هلمند بپیوندد. پولی که از این طریق به دست خواهد آورد، چهار یا پنج برابر پولی است که او از راندن ریکشا به دست می‌‌آورد. میزان تلفات در میان نیروی پولیس افغانستان بسیار بیشتر از سایر سربازان و نیروهای امنیتی است. علاوه بر این میزان تلفات در هلمند در بالاترین سطح است. اما با این‌حال، شمس‌الدین ممکن است [از طریق پیوستن به پولیس] به اندازه‌ی کافی پول به دست آورد که بتواند با حلیمه ازدواج کند.
موقعی که شمس‌الدین در این باره صحبت می‌کرد، همسر و مادرش در اتاق دیگری بودند. آیا او از قصدش برای پیوستن به نیروی پولیس هلمند به آن‌ها گفته است؟ «من این را به مادر یا همسرم نمی‌گویم: مردها نباید چنین تصامیمی را با زنان شریک کنند… بعدا به آن‌ها خواهم گفت.»
پس از آن زنان خودشان سرِ صحبت را با بازدیدکنندگان زن از جمله با یک خبرنگار زن از نیویورک تایمز باز کردند. خدیجه گفت: «من می‌دانم که او می‌خواهد به پولیس بپیوندد اما ما هرگز به او اجازه نخواهیم داد. اگر او به پولیس بپیوندد، مطمئن هستم که طالبان او را در ظرف دو یا سه ماه خواهند کشت. و پس از آن ما چه کار می‌توانیم بکنیم؟ چه کسی از این کودک کوچک محافظت کند؟.»
خدیجه که از این مسأله آگاه است، سخنان شمس‌الدین در مورد ازدواج با حلیمه را مسخره کرد.
خدیجه گفت: «پسر کاکا هرگز نمی‌تواند با او ازدواج کند. او –حلیمه- ۱۰ تا برادر شوهر دارد که هرگز به او –حلیمه- اجازه نخواهند داد که خارج از خانواده‌ی شان ازدواج کند. او –شمس‌الدین- خیال‌پردازی می‌کند.»

نیویورک تایمز – راد نوردلند
ترجمه: جلیل پژواک

روزنامه اطلاعات روز

همرسانی کنید!
  1. سرزمین مقدس دره صوف :

    مقصرکیست

  2. Fawad Rasuli :

    داستان جالبی بود

  3. Rahil Aziz :

    داستان جالب و غم انگیز