تداوم جنجالهای بی حاصل انتخاباتی به تشدید ناامنی ها در افغانستان انجامیده و درنتیجه اقتصاد و معیشت مردم را با مشکلات تازه تر مواجه ساخته است. فقر و بی کاری در کشور گریبان بخش های زیادی از مردم را گرفته است و یافتن کار در شرائط کنونی برای انبوه جویندگان کار بسیار دشوار است. اما در چنین شرائطی کارگران بخت برگشته و بی دفاع در غرب کشور توسط طالبان به رگبار بسته می شوند و هشت تن در جا جان می دهند. معاون والی ولایت فراه در جنوب افغانستان اعلام کرد که گروه طالبان در این ولایت یک موتر حامل کارگران را به رگبار بستند که در نتیجه آن دست کم ۸ نفر کشته و ۷ نفر زخمی شدند. سخنگوی والی این ولایت تعداد کشته شدگان را ۱۱ نفر ذکر کرده و گفته است که ۴ نفر در این حادثه زخمی شدهاند. معاون والی فراه گفت افراد وابسته به گروه طالبان کارگران عادی را در ولسوالی پشت کوه ولایت فراه به گلوله بستند. این کارگران در طول هفته در منطقه میل، مرز میان ایران و افغانستان مشغول کار بودند و روزهای پنجشنبه برای دیدار با خانوادههایشان به خانه خود باز میگشتند و روز شنبه دوباره به سرکار میرفتند. معاون والی فراه گفت که این افراد جوالی (حمال) بودند که در مرز به ازای باری که جابجا میکردند، مزد دریافت مینمودند تا روزگار را سپری کنند. این درحالیست که چند روز قبل نیز مقامات این ولایت گفتند که گروه طالبان یک ملا امام مسجد را در روستایی کنسک ولسوالی بالا بلوک ولایت فراه سر برید.
کشتار افراد بی گناه به بهانه های واهی هر کسی را به یاد حکایتی می اندازد که در روزگاران قدیم گفته می شود بر درگاه شهر آتن کسانی را گماشته بودند تا فقط به انسانهای اجازه ورود به این شهر را بدهند که قد واندازه آنان دقیقا به اندازه ارتفاع دروازه ورودی شهر باشد. از این رو کسانی که قد بلند تر از ارتفاع دروازه شهر داشتند را از ساق پاهایشان کوتاه می کردند تا متناسب برای ورود به شهر گردند و بسیاری به این دلیل جان می دادند. این حکایت عجیب ترسیم کننده جهان و حشت زده آنروز آتنیان است که تحت چه شرائطی و حاکمیت چه انسانهای می زیسته اند. اکنون نیز هر کسی این حکایت را می شنود یا می خواند مو های بدنش سیخ می شود که چگونه باید ارتفاع یک درگاه ورودی شهر ملاک و معیار ارزش سنجی انسان برای ورود به شهر باشد!. اما پس از گذشت هزاران سال از دوران یونان باستان اکنون نیز هستند انسانهای که حاضر اند با ملاک ها و معیارهای خود خواسته کشتن غیر نظامیان را به بهانه های واهی مختلف مجاز بشمارند و اینگونه از جهان ما جهنمی تمام عیار بسازند.
اما پرسش مهم و اساسی که ذهن هر انسانی را بخود مشغول می سازد این است که براستی چه توجیهی می توان برای کشتار انسانهای بی گناه و بی دفاع دست و پا کرد. یا به تعبیر دیگر یک انسانی که حاضر می شود جان ده ها یا شاید صدها و هزاران انسان بی گناه دیگر را در یک آن بگیرد چه توجیه و دلیلی منطقی وقابل قبولی برای این عمل خود دارد که او را راضی می کند دست به چنین جنایت بزرگ بزند. به نظر می رسد نمی توان یک عامل مشخص را در این زمینه به عنوان تنها ترین عامل گسترش این عمل در کشور بر شمرد. در اینکه پشت پرده، حامیان جبهه ترور و خشونت در افغانستان چه دست های هست تا حدودی برای همگان در این کشور روشن است و بنا بر این نمی توان برای اقدامات تروریستی اهداف خرد پذیر و ارزشمندی را باز شمرد. چنین اقداماتی بیشتر ریشه در غلبه احساسات و تعطیل کامل عقل و خرد انسانی دارد و گرنه انسان عادی و نورمال که از سلامت روح و روان و عقل برخوردار باشد هرگز دست به چنین اقدامی نمی زند. اما گسترش این پدیده در سالهای اخیر می تواند ریشه ها و عوامل گوناگونی داشته باشد که به یک مورد آن در این نوشتار اشاره می گردد تا برای کاهش آن بتوان اقداماتی را سامان داد.
اما روی هم رفته می توان گفت کشتار بی رحمانه انسانهای بی دفاع به مفهوم نوعی از پوچی و ابتذال در مقام نظر و عمل عاملان آن است. د تحلیل عمیق تر این پدیده در دنیای کنونی ما باید گفت نیهیلیسم به همان معنای کلی و پذیرفته شده اش از جانبی به معنای بیارزش شدن ارزشها، بیمعنایی و فقدان است و از جانب دیگر نوعی انفجار و تکثیر همان چیزهای از دست رفته است؛ عصری که دچار بیمعنایی و فقدان ارزشهاست، ازقضا همان عصرِ انفجار معنا و ارزشهای گوناگون است. این انفجار سبکهای مختلف زندگی، فرهنگهای مختلف، تلنبار معنا، و اصولاً آنچه تحت عنوان پستمدرنیته و تکثرفرهنگی میشناسیم، روی دیگر همین فقدان نیهیلیستی است. در واقع نسبیگرایی که تقریباً به گرایش مسلط زمانهی ما بدل شده است، مبین همین وضعیت نیهیلیستی است که در آن هیچ نظام ارزشی و هیچ فرهنگ و سنت خاصی قادر نیست خود را در مقام چارچوبی سفت و سخت پیش بگذارد. برخورد فرهنگها و نظامهای ارزشی متفاوت، مواجهه با دیگری، بیپایگی نظامهای ارزشی خود ما را آشکار میکند. در چنین وضعیتی آدمی به راحتی به هر نظام ارزشی که بطور نهادمند وجود دارد مشکوک میشود، و دشوار بتواند قاطعانه از سنتی خاص دفاع کند و خود را وقف پروژهای کلی کند؛ اما این انفعال نیهیلیستی نیز تنها یک سویهی وضعیت است، از طرف دیگر، بنیادگرایی در اشکال گوناگونش، به عنوان عکسالعملی واکنشی در برابر نیهیلیسم سربرمیآورد.
در این میان مواجهه با وضع کنونی جهان ما از دوحال خارج نیست یکی تسلیم محض در برابر این وضعیت و انفعال است که ممکن است بسیاری همین مسیر را برگزینند وبا پذیرش واقعیت های موجود پیرامون اش سر در لاک خود فرو برد و عکس العملی نشان ندهد. اما مشکل این جا است که همگان نمی توانند چنین باشند عده ی هنگامی که ارزشهای مسلم و مسلط تاریخی و فرهنگی شان را در خطر می بینند بی قرار و وحشت زده می شوند و برای مقابله با چنین وضعیتی اقداماتی را روی دست می گیرند. بسیاری بر این باور اند که رشد فزاینده بنیاد گرایی و تروریسم در جهان یک نوع عکس العمل وواکنش در برابر وضعیتی است که پست مدرنیسم و بی معنایی بر آمده از آن برای جهان بشری بوجود آورده است.
یکی از بغرنج ترین و پیچیده ترین مسائلی که امروزه دامن گیر جامعه بشری است مسئله کشتار افراد بی دفاع توسط مدعیان دیانت و اخلاق است. این خود حکایت از بی معنا شدن و پوچی ارزشهای دینی و اخلاقی برای این گروه ها دارد. می توان گفت انسانی که به کشتار همنوعان خود به این شیوه های فجیع و وحشتناک دست می زنند جز آنکه در یک خلا معنایی و خلسه ی شبیه ارگاسم جنسی قرار داشته باشند حالتی دیگری را نمی توان برای او تصور کرد وگرنه دفاع از مظلوم و دفاع از سرزمین و ارزشهای انسانی و اسلامی در جای خود قابل قبول و ارزشمند است. ولی نکته اینجا است که کشتن مسلمان بی دفاع و بی گناه با کدام تبیین و توجیه عقلانی و دینی می تواند فهم و قابل پذیرش گردد. آنانکه در میدان رزم و در برابر دشمن رویارو با دشمن شهید می شوند قهرمانان همیشگی تاریخ اند. اما آیا کشتار مردم مسلمان افغانستان نیز اینگونه است؟