21 ثور 1394 - یادداشت
«محمد کاظم کاظمی» نویسنده و شاعر مشهور افغانستان طی یادداشت اختصاصی برای خبرگزاری فارس، بحث زبان فارسی در افغانستان و چالش های پیش روی آن را بررسی کرده است. متن کامل این یادداشت به شرح زیر است.
آنچه در این نوشته میخوانید، نگاهی است به چالشها و مشکلاتی که زبان فارسی در افغانستان با آنها روبرو است. البته در همین آغاز سخن باید روشن کنم که این زبان از دیرباز، گاهی «فارسی» و گاهی «دری» نامیده میشده و این که من در اینجا از کلمه «فارسی» استفاده میکنم، چیز تازهای نیست. این همان نامی است که مولانای بزرگ این زبان را بدان نام میخواند، آنجا که میگفت:
نالهای کن عاشقانه، درد محرومی بگو
پارسی گو ساعتی و ساعتی رومی بگو
و همان نامی است که ناصرخسرو بلخی به این زبان داده است آنجا که در سفرنامهی خویش گفته است «و در تبریز، قطراننام شاعری را دیدم. شعری نیک میگفت اما زبان فارسی نیکو نمیدانست» و همان نامی است که سنایی غزنوی به این زبان داده است، آنجا که میگوید:
اندر این یک فن که داری، وان طریق پارسی است
دست دست توست، کس را نیست با تو داوری
و نه تنها بزرگان ادب کهن، که سخنوران و پژوهشگران متاخر و معاصر افغانستان هم این زبان را فارسی نامیدهاند همچون محمدحیدر ژوبل، محمود طرزی، میر غلاممحمد غبار، عبدالله افغانینویس، عبدالهادی داوی، عبدالحق بیتاب، خلیلالله خلیلی. و حتی در سال 1317 پادشاه وقت افغانستان در فرمانی که در روزنامة اصلاح چاپ کرده است، این زبان را «فارسی» نامیده است. من مدارک و شواهد این سخن را در دو کتاب «همزبانی و بیزبانی» و «این قند پارسی» نقل کردهام و در اینجا از آن درمیگذرم اما حال خوب است که بعضی مشکلات موجود در فارسی امروز افغانستان را یادآور شویم و در نهایت در پی چارهجویی برآییم.
به نظر من بزرگترین تهدید برای زبان فارسی افغانستان، ضعف دانش عمومی مردم و به ویژه باسوادان ما در مورد زبان است. رکود نظام آموزشی، از هم گسیختن حلقههای ادبی، وضعیت نابسامان چاپ و نشر و کمتوجهی رسانهها به این موضوع، سبب شده است که اهالی زبان فارسی در کشور ما در کاربرد صحیح و سالم زبان دچار مشکل باشند. غلطهای بسیار گفتاری و نوشتاری که اکنون هم بر زبان مردم جاری است و هم در نوشتههای نویسندگان ما به ویژه در مطبوعات و دنیای مجازی رواج دارد، همه نشانگر این حقیقت است.
یک سطح از این ناآگاهی مربوط به کاربرد نادرست کلمات در گفتار و نوشتار میشود، مثل نوشتن «توطئه» به صورت «توطعه» یا «تعویذ» به صورت «تعویض».پ ولی به گمان من سطح عمیقتر آن، کماطلاعی ما نسبت به میراث گرانبار زبان فارسی است. بسیاری از مردم و حتی باسوادان ما از نقش تمدنی این زبان به عنوان دومین زبان جهان اسلام بیاطلاعاند، نسبت به مواریث کهن فارسی اطلاع ندارند و از این بیخبرند که این زبان چه قابلیتها و تواناییهایی برای حفظ و گسترش فرهنگ در این منطقه داشته است. از همین روی، گاهی نسبت به وضعیت کنونی آن احساس مسئولیت بسیاری نمیکنند.
فارسی افغانستان دو بار در معرض ورود بیرویة واژگان بیگانه به کشور قرار گرفت. نوبت اول در عصر مشروطیت بود که پنجرههای کشور ناگهان به روی جهان خارج باز شد و نوبت دوم در سالهای بعد از یازده سپتامبر که نه تنها پنجرهها، بلکه درها هم باز شده و بخشی از مقدرات کشور در دست جهان غرب قرار گرفت.
امروز بخش عمدهای از نظام آموزشی و اجتماعی ما در اختیار مؤسسات غیردولتی (ان جی او) است و اینها که غالباً به کشورهای غربی وابستهاند، بر زبان فارسی تأثیری شدید گذاشتهاند. بسیاری از تحصیلکردگان ما که با این مؤسسات و مراکز آموزشی سروکار دارند، تقریباً دو زبانه شدهاند و بخشی از فضای ذهنی و زبانیشان در تصرف زبان انگلیسی است.
این اشخاص در رسانهها، مدارس و حتی خانوادهها، مروجان ناخواسته زبان انگلیسی هستند، چون در محیط کار با این زبان عادت میکنند. این قضیه لاجرم کاربرد واژگان بیگانه را که در قدیم آن قدر با حساسیت فارسیزبانان روبهرو میشد، بسیار سهل و ساده و طبیعی کرده است و حتی بیم آن میرود که زبان اداری کشور، حداقل در این مؤسسات و مؤسسات اقماری آنها به انگلیسی بدل شود.
به گمان من آنچه فارسی افغانستان را بیش از هر زبان دیگری تهدید میکند، انگلیسی است، نه عربی، نه پشتو و نه فارسی خارج از افغانستان. ولی متأسفانه به دلایلی که غالباً سیاسی است، تمرکز روی پشتو و فارسی خارج از افغانستان بیشتر شده و بیشتر نگاهها به این دو ناحیه معطوف است.
باید این را پذیرفت که زبان پشتو در این چند صد سال همجواری مستقیم اهالی دو زبان، در فارسی رایج میان مردم افغانستان چندان رسوخ نکرده و واژگانی از پشتو که اکنون بر زبان مردم جاری هستند، بسیار اندکاند، مگر واژگان اداری و نظامی که از سوی حاکمیتها ترویج شدهاند.
از همین روی، من حضور زبان پشتو در افغانستان را برای فارسی مخرب و تهدیدآور نمیبینم. اگر تهدیدی هست، در واقع از ناحیه برادران پشتون ما که با آنها مراوده اجتماعی داریم نیست، بلکه از ناحیة سیاستهایی است که توسط گروهی خاص در حاکمیتهای افغانستان دنبال میشده و به شکلهای دیگری به فارسی ضربه زده است و ما در فقرة بعد بدان خواهیم پرداخت.
چنان که گفتیم، فارسی افغانستان نه از مردم پشتو زبان و نه از خود این زبان، بلکه از بعضی دولتمردانی ضربه خورده است که در مقاطع گوناگون تاریخی بر مقدرات کشور چیره بوده و راههای تقویت این زبان را میبستهاند، یا لااقل حمایتی که درخور این زبان است، از آن نمیکردهاند. به همین دلیل افغانستان همیشه از یک مرجع رسمی و علمی که متولی حفظ، رشد و تقویت زبان فارسی باشد، بیبهره بوده است، در حالی که انتظار میرفت دولتهای ما چنین نهادی ایجاد کنند.
اکنون هیچ مرجع رسمیای برای معادلسازی در مقابل واژگان بیگانه، برای تدوین رسمالخط فارسی و برای بهنجار ساختن نظام آموزشی کشور وجود ندارد. همه بار مقابله با زبانهای دیگر و به ویژه زبان انگلیسی، بر دوش نویسندگان، مترجمان و بعضی رسانههای آزاد افتاده است که باز به دلایلی که پیشتر گفته شد، غالباً از ضعف و فقر سواد و دانش ادبی رنج میبرند.
زبان فارسی افغانستان از نظر تعدد گونهها و لهجهها بسیار غنی است. در مناطق مختلف این کشور واژگان خالص و ناب فارسی وجود دارند که میتوانند غنابخش زبان فارسی در کل پیکرة آن باشند. هم اکنون در مناطق مرکزی کشور واژگانی مثل «هشتن» (گذاشتن)، «پیزار» (کفش)، «ازار» (شلوار) به کار میرود که میتواند جایگزین بسیاری از واژگان بیگانه شوند و حتی برای فارسیزبانان ایران و تاجیکستان هم جالب باشد. یا در نواحی غربی کشور واژگان اصیلی همچون «ناخوش» (مریض)، «خورش»، «شکر» (بوره) در زبان مردم رایج است و اینها میتواند در کل کشور رواج یابد.
متأسفانه فراگیرشدن رسانههایی که غالباً بر مبنای زبان پایتخت کار میکنند، گویشهای محلی ما را به حاشیه برده است و از جانبی هم بسیاری از این گویشوران محلی، از کاربرد لهجة خود پرهیز یا شرم دارند. ما باید به جایی برسیم که مردم هزارستان، هرات، بدخشانی، مزار، غور و دیگر نقاط کشور، در رسانههای فراگیر کشور هم با لهجة زیبای خویش حضور یابند و بتوانند ذخایر ارزشمند این لهجهها را با مردم سراسر کشور در میان بگذارند و آنها را در این تنوع زبانی شریک سازند.
افغانستان قریب به سیصد سال است که در سیطره پادشاهان و حاکمان پشتون بوده است. ولی بسیاری از این دولتمردان، دوستدار زبان فارسی بوده و حتی گاه در ترویج آن کوشیدهاند. بسیاری از کسانی که خدمات بزرگی به زبان فارسی کردهاند، اصالتاً پشتون بودهاند، همچون عایشه درانی شاعر بزرگ زبان فارسی، عبدالحی حبیبی پژوهشگر نامدار پشتون، محمود طرزی پدر روزنامهنگاری افغانستان، عبدالله افغانینویس پژوهشگر برجسته و دولتمردانی همچون مهردلخان مشرقی، نصرالله خان نایبالسلطنه و بسیاری دیگر. بر اثر همین خدمات بوده که در طول قرنها، تعامل میان مردم بسیار نیکو بوده است، چنان که عبدالرحمان خان با همه استبدادی که او بدان معروف است، واصل کابلی شاعر بزرگ زبان فارسی را دبیر مخصوص خویش میسازد.
ولی در حدود نیم قرن اخیر، به دلایلی که گاه ریشه خارجی دارد، در بعضی مقاطع تاریخی نوعی فارسیستیزی در میان بعضی از دولتمردان کشور دیده شده که اثرات مخربی گذاشته و حتی گاه مایه بیاعتمادی و نزاع میان مردم این کشور شده است.
این نامهربانیها هرچند نتوانست و نخواهد توانست زبان فارسی این کشور را ریشهکن کند، حداقل توانستند به رشد این زبان آسیب بزند؛ آن را در برابر غلطها و کاستیها و ورود واژگان بیگانه به خصوص از انگلیسی بیپناه بسازد و کارهایی را که برای رشد زبان فارسی و استفاده از ذخایر مختلف انجام میشود، تضعیف کند.
علاوه بر آن، فارسیستیزی گروهی از حاکمان کشور ما، گاهی توان و نیروی فارسیزبانان ما را صرف درگیریهای بیهوده ساخته و از اصل کار آنان که تقویت و رشد این زبان باشد، باز داشته است. البته این را هم میتوان گفت که از جانبی دیگر این فشارها و نامهربانیها، واکنش تدافعی گروهی از فارسیزبانان را در پی داشته و آنان را برای حفظ این زبان مصممتر ساخته است. موجی که اکنون در جهت حفظ و تقویت زبان فارسی در کشور دیده میشود، حاصل همین تنازع است. ولی ای کاش این موج نه در برابر حاکمیت، بلکه به تشویق حاکمیت و برای تقویت و بهسازی زبان ایجاد میشد، که هم کدورت کمتری در کشور میآفرید و هم ضایعاتی به بار نمیآورد. متأسفانه یکی از این ضایعات، تعصب و واکنش منفی فارسیزبانان در برابر زبان پشتو بوده که عوارض اجتماعی و گاه سیاسیای نیز بر جای گذاشته است، در حالی که اهالی دو زبان در این کشور قرنها با مسالمت تمام زیسته و از تجربههای همدیگر بهره برده بودند.
یکی از کارهایی که فارسیستیزان کشور ما کردند و تا حدودی هم در انزوای این زبان مؤثر بود، جدا ساختن فارسیزبانان افغانستان از پیکره کلی زبان فارسی و حتی جداساختن آنها در داخل کشور از همدیگر بود. آنها در دهه چهل شمسی، نام «فارسی» را از رسمیات افغانستان حذف کردند و کلمة «دری» را که نام دیگر این زبان است و البته اصالت کهن هم دارد، جایگزین آن ساختند. این در حالی بود که همه مردم افغانستان این زبان را فارسی مینامیدند؛ اهل شعر و ادب ما کلمة «فارسی» را به کار میبردند و حتی نویسندگانی پشتونتبار همچون محمود طرزی و عبدالله افغانینویس هم این زبان را «فارسی» نامیده بودند.
«دری» نامیده شدن زبان به تنهایی مشکلی نداشت، ولی مشکل ازآنجا بروز کرد که «فارسی» و «دری» دو زبان مستقل با ریشههایی متفاوت وانمود شد. چیزی که از اساس غلط و بیپایه است. حاصل کار این شد که فارسیزبانان افغانستان که بخشی از جمعیت یکصد میلیونی فارسیزبان دنیا هستند، به یک اقلیت چند میلیونی در داخل کشور به عنوان «دریزبان» بدل شدند. مسلماً وقتی ما «دریزبان» باشیم و «فارسیزبان» نباشیم، همه مفاخر و پشتوانههای ادبی زبان «فارسی» از دسترس ما خارج میشود و به فارسیزبانان خارج از افغانستان تعلق مییابد. ما دیگر نمیتوانیم خود را از نظر زبانی وارث فردوسی و سعدی و حافظ بدانیم و لاجرم بخشی از تاریخ و متون ادب فارسی از دست ما خارج خواهد شد.
زیان بعدی این قضیه در سطح دنیاست. در همه جهان، این زبان «فارسی» دانسته میشود و زبانی به نام «دری» رسمیت چندان ندارد. پس ما از همه امتیازهایی که نام «فارسی» در سطح دنیا دارد هم بیبهره میشویم. دیگر نمیتوانیم بگوییم آن مولانایی که چهارصد هزار نسخه از دیوان او در آمریکا به فروش رفته است، از آن ماست، چون مولانا اکنون در سطح جهان شاعری «فارسیزبان» دانسته میشود.
در مجموع زیانهایی که ما به خاطر از دست دادن نام «فارسی» کردیم، بسیار است و من در دو کتاب «همزبانی و بیزبانی» و «این قند پارسی» به آن اشاره کردهام. در اینجا فقط این را هم میافزایم که همین قضیه متأسفانه علاوه بر این که راه دادوستد ما با سایر فارسیزبانان جهان را میبندد، در بین خود ما فارسیزبانان هم چالش و دودستگی ایجاد میکند، چون بسیاری از کسانی که نسبت به حقایق تاریخی وقوف چندان ندارند، نام «فارسی» را وابسته به کشوری دیگر میپندارند و در برابر آن مقاومت میکنند. بدین ترتیب خود فارسیزبانان افغانستان هم دوپاره میشوند و بخشی از توان و نیرویی که میتوانند صرف تقویت زبانشان کنند، صرف چالشهای درونی میشود.
ما اگر خود را «فارسیزبان» بدانیم، آنگاه راه تعامل و دادوستد ما با دیگر فارسیزبانان، به ویژه فارسیزبانان ایران هم باز میشود. ما در این زمینه یک سلسله مطالبات بهحق داریم که میتوانیم مطرح کنیم، از جمله این که شایسته است که میراث کهن زبان فارسی، متعلق به همه فارسیزبانان دانسته شود، نه اهالی یک کشور. ما مردم افغانستان سالهاست که از برخی فارسیزبانان ایران که همه میراث کهن را به خود اختصاص دادهاند، گلهمند بودهایم. ما با تعریف درستی از مرزهای زبان فارسی و جداسازی مرزهای زبان از مرزهای سیاسی، میتوانیم خواهان این باشیم که زبان فارسی و همه مفاخر آن، به همه فارسیزبانان تعلق داشته باشد.
از جانبی دیگر میدانیم که زبان فارسی در ایران مسیری رو به رشد داشته است. بسیاری از پیشنهادها و راهکارهای رشد و بهسازی زبان در ایران تجربه شده و ما میتوانیم و حق داریم که از آن تجربهها استفاده کنیم، آنچنان که مثلاً اگر عربزبانان مصر واژهای یا ترکیبی تازه در زبان عربی ابداع کنند، همه مردم عربزبان حق استفاده از آن را دارند. این در واقع استفاده از ذخایر مشترک ماست، نه از سهم دیگران. این در واقع مثل معدنی در زیر زمین است که در مرز دو کشور واقع شده باشد و هر دو بتوانند از آن استفاده کنند، بدون این که متهم به وابستگی به کشور دیگر شوند.
از جانبی این را هم باید پذیرفت که زبان فارسی افغانستان در مواردی میتواند برای فارسیزبانان ایران هم بدایع و جذابیتهایی داشته باشد که متأسفانه مردم ایران از آن بیخبر بودهاند و ما نیز نتوانستهایم آنها را به مردم ایران عرضه کنیم. در سالهای اخیر که بعضی از اهل ادب و تحصیلکردگان ایران با فارسی افغانستان آشنا شدهاند، از وجود بعضی از واژگان کهن یا ترکیبهای زیبا در آن به وجد آمدهاند. این وجد را میتوان تقویت کرد و به مرحلة استفادة ایرانیان از این ذخایر زبانی رساند. به گونهای که در این ارتباط متقابل، ما مردم افغانستان تنها گیرنده و مصرفکننده نباشیم، بلکه ارائهدهندة واژگان و ترکیبهای زیبایی باشیم که در فارسی افغانستان رایج است و میتواند برای مردم ایران هم کاربرد داشته باشد.
هرچند در دل آسیبهایی که مطرح کردم، راهکارهایی برای پیشگیری از آنها نیز نهفته است، خوب است در اینجا یک جمعبندی بکنم.
مهمترین کار، تلاش برای آگاهی و دانش بیشتر نسبت به زبان و ادب فارسی است. تا هم بتوانیم مانع شیوع خطاها و غلطها در زبان گفتار و نوشتار خویش بشویم و هم با یاری از میراث کهن فارسی در تقویت و بهسازی زبان عصر حاضر بکوشیم.
باید پالایش زبان برای ما مهم باشد و در برابر آن یک سیاست درست و سنجیده داشته باشیم. باید بدانیم که بیشترین تهدیدها از جانب کدام زبان است و در برابر آن چه باید کرد. فعلاً آنچه اهمیت دارد، زبان انگلیسی است و واژگان بسیاری که از آن ناحیه بر زبان ما جاری شده است.
متأسفانه مسائل زبان، در کشور ما با مسائل سیاسی عجین شده است. ما باید مرزهای این مسائل را تفکیک کنیم و زبان را از چالشهای سیاسی دور بداریم. هم مردم و هم دولتمردان افغانستان باید دریابند که تنشآفرینی بر سر زبان، در نهایت به زیان همه است. هم کدورت میآفریند و هم توان و نیروی ما را مستهلک میسازد، جدا از عواقب زیانباری که از نظر اجتماعی دارد.
کشور ما به یک نهاد مستقل و معتبر برای رسیدگی به امور همه زبانها نیاز دارد، از جمله زبان فارسی. اگر چنین نهادی تشکیل شود، میتواند علاوه بر تلاش برای تقویت و بهسازی این زبان در داخل کشور، با نهادهای مشابه در جهان فارسی خارج از افغانستان هم تعامل و داد و ستد داشته باشد.
همه اینها وقتی ممکن است که فارسیزبانان افغانستان به یک اعتماد به نفس، انسجام و خودباوری مثبت برسند و بتوانند با تقویت دانش و آگاهی خود نسبت به این زبان، آن را قوی، کارآمد و آسیبناپذیر بسازند.
باسلام
من یک ایرانی هستم
آرزو میکنم مردم یه کشور دوست و چه بسا خویشاوند
یعنی ایران ، تاجیکستان و افغانستان هر روز بیشتر
با هم آشنا شوند
همه باید از این نعمت همزبانی بیشتر بهره ببریم
هر سه گویش ، واژه/ کلمه های ناب دارند
که میتوانند به تکامل یکدیگر یاری برسانند
به امید آن روز