4 اسد 1395 - یادداشت

مددخواهی پسر شیخ زکزاکی از مردم

مددخواهی پسر شیخ زکزاکی از مردم

آریانا نیوز: فرزند رهبر شیعیان نیجریا در نامه ای به خشونت‌های اردوی نیجریا علیه مسلمانان این کشور و بخصوص خانواده و فرزندان و شخص شیخ «ابراهیم زکزاکی» اشاره کرده است.

 

«محمد زکزاکی» پسر شیخ ابراهیم زکزاکی در نامه‌ای سرگشاده، به تشریح وضعیت ناگوار پدرش و ظلمی که به رهبر شیعیان نیجریا می‌رود، پرداخت.

وی در بخشی از این نامه آمده است: «من از همه کسانی که به حق انسان برای برخورداری از عدالت و کرامت معتقدند می‌خواهم برای انجام تلاشی مضاعف به من بپیوندند.»

در متن نامه فرزند رهبر شیعیان نیجریا به خشونت‌های اردوی نیجریا علیه مسلمانان این کشور و بخصوص خانواده و فرزندان و شخص شیخ «ابراهیم زکزاکی» اشاره شده است.

خلاصه‌ای از این نامه در ادامه آمده است: بخشی از خاطرات کودکی‌ام شخصی است و نمی‌توانم آن را بازگو کنم، اما باتوجه به شرایط کنونی، احساس می‌کنم بخش‌هایی از آن باید با سایرین به اشتراک گذاشته شود، بخصوص حالا که تقریبا همه دلایل زنده گی من از دست رفته است. من محمد ابراهیم هستم که البته در میان دوستانم ابراهیم نامیده می‌شوم. در کودکی موشی را در خانه کشتم، مرگ آن موش تجربه‌ای فراموش‌نشدنی برایم بود. من چیزی بزرگتر از یک موش را نمی‌توانم بکشم، حال آنکه برخی مردان تا دندان مسلح همه برادرانم را سلاخی کرده و زنان، مردان و اطفال همراه آنان را نیز همینطور.

داکتران، نرسان، انجنیران، روزنامه‌نگاران و زنان و مردانی از تمامی مشاغل در میان این کشته‌شدگان هستند. دختران و پسران متعلمی که آرزوی دستیابی به اهدافشان را داشتند، دوستان و خانواده‌هایی با اعضای پیر و جوان همه و همه به دست اردویی قتل‌عام شدند که قرار بود محافظ آن‌ها از قتل‌عام باشد! چند روز پیش دولت ایالت کادونا از تشکیل کمسیونی خبر داد که در آن درباره کشتار مردم بی‌گناه توسط عوامل وابسته به اردوی نیجریا تحقیقات انجام می‌شود؛ اینکه هزاران انسان بی‌گناه ناپدید و بیش از 340 نفر در یک گور دسته‌جمعی مدفون شده، صدها نفر بازداشت و اموالی به ارزش صدها ملیون نابود شدند. گرچه هیچ نماینده‌ای از سوی جنبش (مسلمانان) در این کمسیون حضور نداشت، اما من تمام نتایج نشرشده آن‌ها از تحقیقات را پیگیری می‌کنم.

اداره خدمات دولتی (DSS) ادعا می‌کند که پدر من در «بازداشت محافظت‌شده» قرار دارد، چراکه وی فرد آسیب‌پذیری است و به گفته وکیلش، این وظیفه اداره خدمات دولتی است که از باشنده گان آسیب‌پذیر محافظت نماید! بدتر از همه اینکه آنها ادعا دارند که پنج ملیون نایرا (واحد پولی نیجریا) صرف حفظ سلامتی وی شده است. غیرقابل‌تحمل است که من باید تماشاگر قتل و کشتار مردم بی‌گناه از جمله سه برادر خودم باشم. گرچه پدر و مادر من در سلول‌های زندان نیستند، اما نه در شرایط راحتی قرار دارند و نه امنیت دارند. اردوی نیجریا طی هشت ماه هزار انسان بی‌گناه از جمله برادران من، عمه‌ام و تعداد زیادی از نزدیکانم را به قتل رسانده، هفت مرتبه به سوی مادرم تیراندازی شده و پدرم نیز علاوه بر از دست دادن یک چشمش، از ناحیه دست و پا نیز فلج شده است. آن‌ها در چنین وضعیتی امکان دسترسی به داکتر یا مشاور حقوقی ندارند در حالی که DSS ادعای محافظت از آن‌ها را دارد. توهین و خشونت در این هشت ماه با بدترین روش‌ها علیه ما بوده به گونه‌ای که عکس ما در رسانه‌ها نشر شده تا از این طریق به اعتبار ما خدشه وارد شود.

درخواست من برای ملاقات یک داکتر با پدرم برای تداوی وی هر روز با بهانه‌های اداری از سوی DSS رد می‌شود. در مدت هشت ماه بازداشت پدرم، تنها چهار بار اجازه دیدار با وی را داشتم. در آخرین دیدار فلم‌برداری برای فریب افکار عمومی و ساخت تصاویری تبلیغاتی مشغول ضبط دیدار ما بود؛ مطمئنم که به زودی این تبلیغات را مشاهده خواهید کرد. داکتری که اصلا نام و هویت تحصیلی وی مشخص نیست بدون مشورت با تیمی طبی یکی از چشمان پدرم را از کار انداخته است.

اگر همانطور که وکیل آن‌ها ادعا می‌کند، آن‌ها واقعا در حال محافظت از پدر من هستند، من از آن‌ها چند سوال دارم که تاکنون به آن‌ها پاسخ داده نشده است: ملاقات اعضای خانواده چه تهدیدی ایجاد می‌کند؟ ملاقات داکتران چه تهدیدی ایجاد می‌کند؟ دسترسی پدر من به وکیل چه تهدیدی ایجاد می‌کند؟ با توجه وضعیت خطرناک و تهدید قریب‌الوقوع نابینا شدن وی، چرا هیچ داکتری حق ملاقات با او را ندارد؟ چرا آن‌ها مدام با کمره بالای سر ما هستند، در حالی که تنها چیزی که ما می‌خواهیم این است که بتوانیم با پاره تن خود دیدار کنیم؟ و اینکه چرا من باید همچنان مانند پسر ساکت و قدردان یک مهمان باشم، در حالی که او بیشتر یک گروگان است؟ و در حالی که از آسیبی که ممکن است به واسطه گفتن حقایق توسط من به والدینم وارد شود، انگشتانم می‌لرزد، سوالی را که همیشه از خود پرسیده‌ام، می‌پرسم، آیا می‌توانم حقیقت را به زبانم بسپارم؟

مردان و زنان کلان در قصه‌ها همه و همه یک ویژگی مشترک دارند و آن آماده گی برای خطر کردن برای یک هدف است: عدالت. در توان من نبود که مانع مرگ برادرانم شده و یا از مادرم محافظت کنم. با تصور خوش‌بینانه خود تنها ابزار اندکی در اختیار من است. من به این نتیجه رسیده‌ام که شیطان جان برادران و خانواده من را گرفت، پدر و مادرم را اختطاف و آن‌ها را من‌حیث گروگان نگه داشته و می‌کشد. این یک واقعیت است که من در برابر چنین سطحی از جنون، دیوانگی، تعصب و بی‌وجدانی بی‌قدرت و ضعیفم و تنها کاری که در حال حاضر از من برمی‌آید اعتراض و شکایت به هر نحو ممکن است.

اگر خشونت و خونریزی قدرت است، من فاقد آن هستم. من هنوز هم از کشتن همان موش دوران کودکی ام پشیمانم. من از کشتن بی‌گناهان عاجزم. من نمی‌توانم بکشم و پشیمان نباشم. من فرزند پدری هستم که هرگز از خشونت‌های وارد شده (علیه مردم) چشم‌پوشی نکرد، حتی به قیمت از دست دادن بینایی‌اش. من از همه کسانی که به حق انسان برای برخورداری از عدالت و کرامت معتقدند می‌خواهم برای انجام تلاشی مضاعف به من بپیوندند. ما باید به این بی‌عدالتی به ظاهر بی‌پایان اعتراض کرده تا صدایمان شنیده شود. ما باید پیش از آنکه دیر شود دست بکار شویم و از هر آنچه در اختیار داریم بهره ببریم. خدا را شاهد می‌گیرم که هیچ فرصتی برای اتلاف وجود ندارد. پدرم همین الان نیاز به داکتر دارد، همین الان! خدا را شاهد می‌گیرم که پدرم اکنون در حال نابینا شدن، فلج شدن و نابودی است. تعریف و تمجید از دولت دیگر کافی است. آن‌عکس‌های لعنتی را نشر کنید، هر دروغی که می‌خواهید بگوئید، اما به ما توهین نکنید. بگذارید داکتران به آنجا بروند، اجازه دهید داکتران چشمان پدرم را نجات دهند.

همرسانی کنید!