9 حوت 1394 - مقالات
آریانا نیوز: چگونه داعش و دیگران می توانند مسیر آن را دنبال کنند؟ آنها می گویند که داعش قربانیان خود را گردن می زند. کار بسیار بدی است. اما معلم آنها کیست؟
بازی های غرب پیچیده و ماهرانه است. این بازی ها مشکوک و پوچگرایانه اند. چنان ویرانگر و بی رحمانه اند که حتی زیرک ترین تحلیلگران معمولا مشاهدات و داوری های خود را زیر سئوال می برند: «یعنی واقعا تمام اینها اتفاق می افتد؟»
تروریزم اشکال و چهره های بسیار دارد، اما مخوف ترین آنها تروریزم سنگدلانه است.
از ما خواسته شده باور کنیم که تروریست ها افرادی روانی و ژولیده اند که با بم و مسلسل و کمربند انفجاری این سو و آن سو می روند. از ما خواسته شده که تروریست ها را چنین تجسم کنیم. بیشتر آنها ریش دار هستند؛ تقریبا همگی آنها «ظاهر خارجی ها» را دارند، غیر سفید پوستند، غیرغربی اند. در یک کلام آنها زنانشان را لت و کوب و مجسمه های یونانی و رومی را تخریب می کنند.
در واقع در طول جنگ سرد عده ای «تروریست» سفیدپوست هم وجود داشتند؛ چپگراهای متعلق به چندین هسته انقلابی در ایتالیا و چند نقطه دیگر اروپا. اما فقط اکنون است که فهمیده ایم اعمال تروریستی که آنها مرتکب شدند، در واقع محصول امپراتوری بوده اند و به عاملیت چندین دولت دست راستی و سازمان اطلاعاتی اروپایی انجام شده اند. حتما به خاطر دارید که کشورهای ناتو، قطارهایی را در داخل تونل ها منفجر کردند یا کل ایستگاه های قطار را بم گذاری کردند و… این کارها «باید انجام می شد»، برای بدنام کردن چپگراها.
اما تروریست ها در غرب تنها بعد از آن واقعا محبوب شدند که اتحاد جماهیر شوروی و بلوک کمونیستی از طریق هزاران ابزار اقتصادی، نظامی و تبلیغاتی نابود شد و غرب که حالا کسی را نداشت که با او بجنگد و با تمام وجود احساس می کرد که برای توجیه اعمال سرکوبگرانه و فجیع خود در آفریقا، خاورمیانه و امریکای لاتین و آسیا واقعا به یک دشمن نیاز دارد.
غرب به یک دشمن جدید «توانمند»، احتیاج داشت تا بودجه های نظامی و اطلاعاتی نجومی اش را توجیه کند. روبه رو شدن با چند صد «خل و چل» جایی در درون جنگل های کلمبیا یا ایرلند شمالی یا کاستاریکا به اندازه کافی منظور غرب را برآورده نمی ساخت. آنها باید چیزی واقعا کلان، چیزی همتای آن «تهدید اهریمنی»، یعنی شوروی شیطانی می داشتند.
آنها به یکباره چقدر دلتنگ آن تهدید شده بودند! البته فقط یک تهدید، نه چیزی که خطر آرمان های برابری طلبانه و انترناسیونالیستی را در پی داشته باشد.
به این ترتیب بود که غرب، تروریزم را به اسلام که با یک ملیارد و 500 ملیون نفر پیرو یکی از کلان ترین فرهنگ های روی زمین است مرتبط ساخت. اسلام به اندازه کافی کلان و قدرتمند هست تا با آن بتوان خانواده های طبقه متوسط را در یک منطقه حومه نشین غربی به وحشت انداخت! اما پیش از هر چیزی باید به شکلی آن را مهار می کرد، چرا که این دین در ذات خود بسیار عدالت خواه و مسالمت آمیز است.
به منظور تبدیل کردن اسلام به دشمنی واجد صلاحیت، امپراتوری باید ابتدا جنبش ها و سازمان های مسلمان بی شمار موجود را رادیکال و منحرف می کرد. بعد جنبش ها و سازمان هایی جدیدی را خلق می کرد، سپس آنها را آموزش می داد، تسلیح و تامین مالی می کرد تا به اندازه کافی چهره مخوف پیدا کنند.
البته یک دلیل مهم دیگر وجود دارد که چرا «تروریزم» به خصوص «تروریزم اسلامی» اینچنین برای بقای دکترین ها، استثناپنداری و دیکتاتوری غربی ضروری است؛ وجود چنین چیزی، انگاره برتری فرهنگی و اخلاقی مطلق غرب را توجیه می کند.
قرن ها بود که غرب همچون هیولایی خونریز و دیوانه عمل کرده بود. با وجود تبلیغاتی که رسانه های غربی برای ارائه تصویری قابل تقدیس از غرب در سراسر جهان اشاعه می دادند، همگان آگاه بودند که امپراتوری غرب عملا در چهار گوشه جهان در حال تجاوز، قتل و چپاول است. چند دهه دیگر لازم بود تا جهان به چشم خود ببیند که غرب چیزی جز یک شرّ و بیماری زهرآگین نیست. از عملی شدن چنین سناریویی باید به هر شیوه ممکن جلوگیری می شد.
به این ترتیب بود که ایدئولوگ ها و تبلیغات چی های امپراتوری با فرمولی جدید و درخشان به میدان آمدند: بیایید چیزی را خلق کنیم که حتی از ما نیز بدتر به نظر آید و رفتار کند، سپس ما می توانیم چنین در بوق کنیم که به راستی ما هنوز منطقی ترین و مداراگرترین فرهنگ روی زمین هستیم! بعد از آن بیایید به ترفندی واقعی دست بزنیم؛ بیایید با مخلوق خودمان وارد جنگ شویم، بیایید به اسم آزادی و دمکراسی با آن مبارزه کنیم!
به این ترتیب بود که نسل و نژاد جدیدی از «تروریست ها» زاده شدند. نژادی که همچنان بقا دارد، زنده و سلامت است و خود را تکثیر هم می کند.
هنوز پیرامون تروریزم غربی بحث و گفتگوی لازم به عمل نیامده، هرچند که افراطی ترین و خشونت آمیز ترین اشکال این تروریزم بی امان در حال نابود کردن جهانند و از مدت ها پیش، صدها ملیون قربانی را در گوشه و کنار جهان روی هم تلنبار کرده اند.
حتی لژیونرها و گلادیاتورهای امپراتوری غرب مثل طالبان، القاعده یا داعش هرگز نمی توانند به سبعیتی نزدیک شوند که آنها در آن زمان از خود نشان دادند. البته آنها سخت می کوشند با اسلافشان برابری کنند، اما قادر به تکرار خشونت باری و سبعیت آنها نیستند.
به این ترتیب بود که «فرهنگ غربی» حدود 10 ملیون نفر را تنها در یک عرصه پاکسازی نژادی تقریبا در یک حرکت سلاخی کرد.
اما تروریزم واقعی چیست و چگونه داعش و دیگران می توانند مسیر آن را دنبال کنند؟ آنها می گویند که داعش قربانیان خود را گردن می زند. کار بسیار بدی است. اما معلم آنها کیست؟
قرن ها بود که امپراتوری های اروپایی در تمام کشوهای جهان انسان ها را به قتل می رساندند و آنها را مورد شکنجه و تجاوز قرار می دادند و گردن می زدند. آنهایی که خودشان این کار را مستقیما انجام نمی دادند، روی نمایندگان استعماری خود «سرمایه گذاری می کردند» یا مردم آن کشورها را می فرستادند تا به کَندَک های نسل کشی بپیوندند.
شاه لئوپولد دوم و دار و دسته هایش حدود 10 ملیون نفر را در غرب و مرکز آفریقای مرکزی که اکنون به نام کنگو شناخته می شود قتل عام کردند. او همانطور که حیوانات را شکار می کنند به شکار انسان ها می رفت و آنها را وادار می کرد تا در مزارع او کار کنند. اگر هم به این نتیجه می رسید که آنها نمی توانند خزانه اش را با سرعت لازم پر کنند، در قطع کردن دست آنها تعلل نمی کرد یا کل یک قریه را با مردمش که در خانه هایشان حضور داشتند به آتش می کشید.
ده ملیون نفر قربانی شدند. ده ملیون نفر! اتفاقی که تا گذشته ای تقریبا دورتر، یعنی «قرون وسطی» رخ نداده بود، اما در قرن بیستم تحت رهبری به اصطلاح حکومت سلطنتی پارلمانی و دمکراسی خود خوانده آن رخ داده است. این اتفاق را چگونه می توان با تروریزمی که در سرزمین های تحت تصرف داعش انجام می شود مقایسه کرد؟ بیایید اعداد و ارقام و سطح سبعیت را با هم مقایسه کنیم.
جمهوری دمکراتیک کنگو از سال 1995 بار دیگر 10 ملیون نفر از مردمش را در تاخت و تاز مخوف حاکمیت ترور که رواندا و اوگاندا این نایبان غرب به آن دامن زدند، از دست داده است.
آلمانی ها هولوکاست هایی را در جنوب غرب آفریقا که اکنون نامیبیا در آن قرار دارد به اجرا گذاشته اند. قبیله هریرو به کلی منقرض شد یا دست کم نزدیک به 90 درصد جمعیت آن به کلی از بین رفت. مردم ابتدا از زمین ها و خانه هایشان بیرون و به سوی بیابان رانده می شدند. سپس اگر زنده می ماندند، فرستادگان پیشانازی آلمانی آنها را تعقیب می کردند و از مرمی و اشکال دیگر کشتار جمعی برای از بین بردنشان استفاده می کردند. برای اثبات برتری ملت آلمان و نژاد سفید، آزمایش های طبی روی انسان ها اجرا می شد.
آنها صرفا غیرنظامیانی بی گناه بودند، مردمی که تنها جرمشان این بود که سفید پوست نیستند و در سرزمینی سکونت داشتند که اروپاییان آن را اشغال و به آن تجاوز کرده بودند. طالبان یا حتی داعش، به این میزان از بربریت حتی نزدیک هم نشده اند!
حتی امروزه دولت نامیبیا خواستار بازگرداندن سرهای بی شماری شده که از مردم این کشور گرفته شده: سرهایی که بریده شد و سپس برای انجام آزمایش های طبی به پوهنتون فرایبویگ و چندین شفاخانه در برلین فرستاده شدند.
تصور کنید که داعش سر هزاران اروپایی را از بدن جدا کرده تا با هدف نشان دادن برتری نژاد عرب، آزمایش های طبی روی آنها انجام دهد. حتی فکرش را هم نمی توان کرد!
اما مردم غرب هیچ اطلاعی از این قبیل اتفاقات ندارند. مردم اروپا و امریکای شمالی ترجیح می دهند چیزی درباره گذشته و حال ندانند. تا جایی که به آنها مربوط می شود، آنها به این دلیل بر جهان حکومت می کنند که آزاد، با هوش و سختکوش هستند. نه به این دلیل که کشورهایشان قرن ها تاراج و کشتار کرده اند و در راس تمام کارهای دیگر، با ایجاد رعب و وحشت در جهان آنها را وادار به تبعیت از خود کرده اند.
بازی های غرب پیچیده و ماهرانه است. این بازی ها مشکوک و پوچگرایانه اند. چنان ویرانگر و بی رحمانه اند که حتی زیرک ترین تحلیلگران معمولا مشاهدات و داوری های خود را زیر سئوال می برند: «یعنی واقعا تمام اینها اتفاق می افتد؟» پاسخ کوتاه این است که بله، اتفاق می افتند، چندین دهه و سده است که اتفاق افتاده اند و می افتند.
از نظر تاریخی تروریزم یک سلاح بومی غرب است. مثلا لوید جرج که از نخست وزیران بریتانیا بود و از امضای توافقی که بمباردمان هوایی غیرنظامیان را منع می کرد با این منطق تزلزل ناپذیر انگلیسی امتناع کرد که «ما حق بمباردمان این کاکاسیاها را برای خودمان حفظ می کنیم». یا وینستون چرچیل که طرفدار با گاز از بین بردن نژادهای «پست تر» همچون کردها و اعراب بود.
به همین دلیل است که وقتی یک کشور خارج از این جرگه همچون روسیه دست به کار می شود و جنگی واقعی را علیه گروه های تروریستی آغاز می کند، کل غرب وحشتزده می شود. چرا که روسیه درحال بر هم زدن بازی است! روسیه یک موازنه نواستعماری به زیبایی طراحی شده را دارد خراب می کند.
کوتاه سخن آنکه هرگز نباید فراموش کرد که استعمار و امپریالیسم، دو مورد از مرگبارترین اشکال تروریزم هستند. و این دو همچنان دو سلاح اصلی غرب هستند که با کمک آنها نفس جهان را بند آورده است!