3 جدی 1390 - گزارش تصویری, مطلب ویژه 2, مقالات
بخش دوم
خود را در دو راهي صعبي مي ديد در يك سو دنيا به او چشمك مي زد، دنيايي كه در طي ساليان پس از شهادت علي(ع) سخت بدان دل بسته بود و حتي رگه هايي از افكار وسوسه انگيز الحادي او را بدين فرا مي خواند كه تمام حيات بشري منحصر در همين دنيا و ماديات اوست و معلوم نيست كه اصولا زندگاني ديگري در وراي اين حيات مادي متصور باشد.
آری او اينك به خوبي دريافت چه خندق عظيمي ميان او و جنگاور دلاور و با ايمان ساليان گذشته ايجاد گرديده است. اين را مي دانست ولي لقمه هاي حرام كار خودش را كرده بود و ديگر رغبت و تواني براي احياي ايمان گذشته در او باقي نمانده بود و در سوي ديگر مرگ و هلاكتي دردناك و دلخراش كه يقين هم نداشت سودي داشته باشد و حتي وسوسه هاي شيطاني او را بدين فرا مي خواند كه اين مرگ برابر است با نيستي و نابودي و محروميت از جهاني كه همه چيز صرفا همان است و جهان پس از آن را نه كسي ديده است و نه يقيني به وجود آن است.
بسيار با خود كلنجار رفت تا اينكه فكري به خاطرش رسيد و به خيال خود راه ميانه اي را يافته بود از اينرو با قدمهايي لرزان به سوي حسين(ع) گام برداشت تا عذرش را بازگويد. از ديدگان غيب بين امام(ع) مخفي نبود كه چه آشوبي در درون اين سرباز دلاور دوران علي(ع) برپاست. امام به خوبي آگاه بود كه مرد چونان ميوه آفت زده اي از درون پوك است و تهي و اگر هم در ظاهر چون مردان است در باطن چون طفلاني كه به پستان مادر چسبيده اند، حطام آلوده دنيا او را سخت به خود مشغول داشته است و بدان دلبسته. به نزد امام رفت و گفت اي پسر رسول خدا(ص) تو خود به خوبي مي داني كه سالياني دراز از جمله محبان شما خاندان بوده ام و در زمان پدرت علي(ع) در صف مجاهدان او قرار داشتم و در ركابش با دشمنان حق بسيار رزميده ام، اينك نيز تو را دوست دارم و دشمنانت را دشمن ولي چه كنم كه مي بينم چون نگين انگشتري در محاصره خصم قرار گرفته اي و هيچ راه نجاتي متصور نيست. من امروز چه در ركاب تو كشته شوم و يا نشوم تغييري در سرنوشت جنگ ايجاد نمي گردد. من اگر حتي ذره اي اميد به پيروزي سپاهيان ما مي بود تا آخر در كنار شما مي ايستادم ولي چه كنم كه سرانجام نبرد از همين آغاز معلوم است. پس عذر مرا بپذير و اجازتم ده تا زماني كه ياران تو جملگي كشته نشده اند من هم در صف شما باشم و بجنگم ميدان جنگ به كناري روم.
امام كه حقيقت باطن مرد را بهتر از خود او مي شناخت و مي دانست كه گفتگوي با اين پير دنيا طلب سودي ندارد به او فرمودند: هر چه خواستي انجام بده كه ما را نيازي به ياري تو نيست ولي زنهارت مي دهم كه هنگام كنار رفتن از ميدان رزم آنچنان از معركه دور گردي كه صداي ياري طلبيدن مرا نشنوي كه به خدا قسم كسي كه آن را بشنود و پاسخي نگويد روي خوشي را نخواهد ديد.
آري در درازناي تاريخ تمام كسانيكه روزگاراني زيستند از اين جهان رخت بربستند و اينك نه يادي از آنان مانده است و نه نامي ولي چه عبرت آموز است كه كسي چون حر بن يزيد رياحي در آخرين دم زندگاني به حسين(ع) پيوست و جاودانه تاريخ شد و اين مرد كه از ياري گران خاندان رسول خدا(ص) هم بود در سالهاي واپسين زندگاني ننگ و ذلت را به جان خريد و يكي از لكه هاي سياه تاريخ گشت. اين مرد از آن دسته مجاهدانی بود که حطام آلوده دنیوی او را به پشت پا زدن به تمامی تعهدات ایمانی خویش مجبور گردانید.
وبلاگ: http://gofteman1390.blogfa.com/