15 جدی 1393 - مقالات

جنگ‌ ناتو، به جنگ خاطره‌ها مبدل می شود

جنگ‌ ناتو، به جنگ خاطره‌ها مبدل می شود

امروز در پی تغییر «ماموریت جنگی» به «ماموریت حمایت قاطع» نیروهای ناتو به‌صورت فیزیکی افغانستان را ترک می‌کنند. من‌ که دیروز در شلوغ هواپیماها توانستم در میدان قندهار نشست کنم و ماموریتی را به اتمام برسانم، به‌خوبی می‌توانستم محموله‌های تجهیزات نظامی ناتو در میدان هوایی قندهار در حال انتظار بارگیری در هواپیما‌های مسافربری را ببینم. سربازان آمریکایی و سربازان سایر کشورهای ناتو جشن خروج از «جهنم»‌ی به نام افغانستان را برپا کرده بودند.

 

باران چراغ‌های رنگی فضای میدان قندهار را دگرگون کرده بود. صدای باز کردن بطری‌های مشروب از هر بارک و دفتر به گوش می‌رسید. صدای پیاله‌هایی که با ندای «چیرز» توام بود، از کنار هر دروازه‌ا‌ی شنیده می‌شد. صدای موسیقی، رقص و پایکوبی از گوشه‌ گوشه‌ میدان هوایی قندهار گوش‌ها را نوازش می‌داد. سربازانی‌ هم با خانواده‌های‌شان در حال تماس تلیفونی بودند و با صدای بلندتر از معمول از آمدن‌شان به‌سوی خانه خبر می‌دادند. میدان هوایی قندهار اما معجونی از انسان‌ها را در خود‌ش جمع کرده بود. تعدادی از سربازان برای یادبود از قربانیان حوادث در افغانستان، شمع افروخته بودند و ساکت‌ و آرام در گوشه‌‌ای «آب‌جو» سر می‌کشیدند و اشک شادی و غم را هم‌زمان می‌ریختند.

 

تعدادی هم با دیده‌ نفرت و انزجار به‌سوی سربازانی‌ که امروز از افغانستان به مقصد آمریکا پرواز خواهند کرد، می‌دیدند و به گونه‌‌ای حسادت می‌کردند که چرا در لیست منتظران در «دوزخ زمینی» باقی مانده‌اند. در گیرودار سربازان ناتو، سربازان افغانستانی اما نیز ‌سرخوش و مست بودند. در طول برنامه‌ انتقال صدها سرباز «از خاک» بلند شده و دارای ثروت غیرمعمول گردیده‌اند و این همه دستاورد را مدیون نیروهای خارجی می‌انگارند. همین کیش سربازان با سربازان ناتو بذله می‌گفتند و به شادی و خوش‌حالی آنها می‌افزودند. سربازان آمریکایی نیز برای دلجویی از «یار قدیم»، اشیایی را که در آمریکا به آن نیاز ندارند، به این سربازان هدیه می‌کردند. در نهایت میدان قندهار از این پس شاهد شلوغ هواپیماهای مختلف نخواهند بود. حد‌اقل برای من که شغلم خلبانی است، درد‌سر حرف زدن با «تاور» (کنترولر هوایی) کم‌تر می‌شود و از این پس راحت‌تر می‌توانم در مکان دل‌بخواه ام در میدان قندهار نشست‌ کنم.

 

میدان قندهار از این پس شاهد «دیسکوتیک‌ها» (رقاص‌خانه‌)های پنهان نخواهد بود. سربازان آمریکایی ضرورت نخواهند داشت که به «سایت‌های دوست‌یابی» برای «خوش‌گذرانی» در درون میدان قندهار مراجعه کنند. راحت و با دل آرام می‌توانند در هوای آمریکا یا کشور‌های دیگر با «دوست دختر» و «خانم و شوهر»‌شان به خوش‌گذرانی بروند. در این میان، کار برای سربازان افغانستانی سخت می‌شود. حفاظت از میدان قندهار که به‌صورت کامل حالا «افغانیزه» شده، کار ساده‌‌ای نیست؛ به همین‌گونه، تامین امنیت در سایر پایگاه‌های نظامی و بالاخره در افغانستان.

 

خوانندگان عزیز به‌یاد دارند که در بخش دوم این نوشته از ارقام نیروهای امنیتی در زمان حکومت نجیب سخن راندیم که به 302000 نفر در مجموع می‌رسید و با آن رقم درشت و در حالی ‌که توپ، تانک، طیاره و سایر سلاح‌های خفیفه و ثقیله‌ به‌مراتب بیش‌تر از حکومت کنونی را در اختیار داشت اما با قطع حمایت مسکو از کابل، بالاخره این حکومت سقوط کرد. حال، پرسش اساسی این است که ناتو افغانستان را در چه وضعیتی ترک می‌کند؟ پایان «ماموریت جنگی» آیا متضمن پایان تاریخ یک جنگ است؟ به باور من، ناتو هیچ‌گاهی نتوانسته به مانند روسیه دولت مقتدر و دارای امکانات اقتصادی و نظامی برجا بگذارد.

 

بارها شنیده شده است که با قطع کمک‌های ناتو، دولت افغانستان حتی یک‌ماه نمی‌تواند به نیروهای امنیتی و ماموران دولتی معاش ماهانه‌ی‌شان را پرداخت کند. کمی‌ها و کاستی‌های دولت افغانستان در نبود حمایت ناتو و به‌خصوص آمریکا، بیش‌تر از حوصله‌ی این سیاهه است. آنچه مهم است، «به خاطره سپرده شدن» جنگ در افغانستان است. معمولاً جنگ‌ها بعد از پایان و پیامدهای بعد از پایان جنگ به خاطره‌ها سپرده می‌شوند. چرا سپرده شدن جنگ در خاطره‌ها مهم است زیرا‌ جنگ ظاهراً در برابر تروریسم و شبکه‌ القاعده در افغانستان آغاز شد. القاعده‌ای که در افغانستان پناهگاه امن داشت و از سوی طالبان حمایت می‌شد، مرکز تجارت بین‌المللی را در نیویورک آماج قرار داد و 3000 نفر در آن حادثه کشته شد اما در جنگ 14 ساله‌ افغانستان به‌مراتب بیش‌تر از 3000 نفر قربانی شدند. تنها قربانیان نیروهای آمریکایی 3478 نفر بوده است. گذشته از این‌ قربانیان، کشورهای ناتو به هزارها نفر در افغانستان قربانی ‌دادند. از سوی دیگر، کشور آمریکا و کشورهای ناتو در کنفرانس لندن به مردم افغانستان تعهد کردند که این کشور را تنها نمی‌گذارند و کمک‌های‌شان تا مدت نا‌مشخصی ادامه خواهند یافت.

 

با این‌حال، تاریخ از روی دو مورد فوق جنگ آمریکا در افغانستان را ثبت خواهد کرد. نخست معنایابی برای جنگ در پرتوی قربانی‌های ناشی از جنگ و دوم، در صورت عدم ایستاد‌‌گی بر تعهد‌شان، کشورهای ناتو حمایت مردمی را در جنگ‌های مشابه بعدی از دست خواهند داد و اینکه حکومت افغانستان در معرض سقوط قرار خواهد گرفت.

 

خروج نیروهای ناتو از افغانستان از زوایای مختلف تاریخی در میان مردم مقایسه خواهد شد. جهانیان و مردم افغانستان بدون شک در مقایسه‌ جنگ‌ها در این کشور، دچار ذهنیت‌های مختلف خواهند شد. ذهنیت غالب اما «شکست» نیروهای ناتو را در این کشور تقویت می‌کند. ‌گذشته‌ حقایق تاریخی‌ افغانستان نشان داده است که در مبارزه علیه «کفار» همواره «مخالفان» غالب بوده‌اند. جنگ افغانستان و انگلیس در زمان شاه شجاع نمونه‌ بارز و روشن این مدعا‌ است. جنگ روسیه در افغانستان از نمونه‌ها‌ی دیگر‌ است. جنگ ویتنام و عراق نمونه‌های خارجی چنین مدعایی می‌توانند باشند. آنچه به‌صورت عموم ایده‌ «شکست» ناتو را تقویت می‌کند، اشتراک دلایل و نشانه‌های تاریخی مشابه در این جنگ‌ها است. در جنگ انگلیس و افغانستان، انگلیس‌ها ادعا کردند که «زمینه‌های اقتصادی و نظامی» محسوسی را برای شاه شجاع فراهم خواهند آورد، تا در برابر « مخالفان» مبارزه کند. در جنگ روسیه توافقنامه‌ جنف به‌صورت مشخص روسیه را مکلف می‌ساخت که حکومت به‌جا مانده در افغانستان را تقویت کند، چیزی ‌که روسیه تا مدت زمانی توانست به آن پایبند باشد. در جنگ ویتنام آمریکا ویتنام جنوبی را زمانی ترک کرد که برای حکومت تیو خبر از کمک‌های اقتصادی و نظامی منظم می‌داد. در جنگ عراق، آمریکا با شعار «عراق را تنها نمی‌گذاریم» این کشور را ترک کرد‌. اکنون نیز در جنگ افغانستان ناتو با شعار «حمایت قاطع» این کشور را ترک می‌کند. الفاظ و چهره‌ها تغییر کرده‌اند و اما پیام در همه‌ی موارد فوق یکی بوده است و آن این‌که پس از خروج از یک کشور جنگ‌زده، کشورهای حامی بزودی آن کشور را فراموش می‌کنند.

 

این در حالی است که در 14 سال گذشته ناتو نتوانست حکومت افغانستان را از لحاظ اقتصادی، نظامی، اجتماعی، سیاسی و حکومت‌داری «خودکفا» سازد. زمانی ‌که بالاتر از یک‌صد و پنجاه هزار نیروی نظامی کشورهای عضو ناتو، به‌شمول آمریکا، در افغانستان حضور داشتند، بالاتر از 45 درصد مردم افغانستان زیر خط فقر زند‌‌گی می‌کنند، چه تضمینی وجود دارد که در موجودیت 9 تا 10 هزار سرباز آمریکایی، دولت افغانستان به‌سوی خودکفایی گام بردارد؟

روی دیگر سکه، شروع، میانه و پایان جنگ است. جنگ‌ها معمولاً با تعریف مشخصی آغاز می‌شوند، بر مبنای همان تعریف ادامه می‌یابند و بر مبنای همان تعریف پایان می‌پذیرند. هرگاه تعریف جنگ نامشخص باشد، میانه به‌خودی ‌خود به‌سوی نا‌مشخص شدن می‌گراید و پایان، مجهولِ مطلق می‌شود. در بخش سوم و چهارم این نگاشته، نگارنده ادعا داشت که شروع جنگ برای غربی‌ها مشخص، میانه‌ آن‌ فرار و پایان برای‌شان نا‌مشخص است. همچنان برای مردم افغانستان این جنگ نه تعریفی در شروع داشته، نه تعریفی از میانه‌ جنگ و نه‌ هم پایان جنگ وجود دارد.

 

به گونه‌ی نمونه، نهاد «PBS Newshour» تحقیقی را در سال 2011 در مناطق جنوبی هلمند و قندهار راه‌اندازی کرد. در این تحقیق تصویر حملات یازده سپتامبر (مرکز تجارت جهانی) در حال سقوط به 1000 نفر نشان داده شد‌ه و از آن‌ها پرسیده شده که «در مورد تصویر چیزی می‌دانند؟» در میان 1000 تن، هیچ‌کسی در مورد تصویر چیزی نمی‌دانسته، به‌جز یک نفر و او فرمانده ولسوالی مارجه بوده است. در پرسش‌نامه‌ی دیگر از 1000 نفر این پرسش مطرح می‌شود: «اسامه بن لادن در یازدهم سپتامبر مرکز تجارت جهانی را آماج قرار داد و ایالات متحده در پاسخ به آن و برای متلاشی کردن شبکه‌ی القاعده و دست‌گیری اسامه بن لادن به افغانستان حمله کرد و حالا افغانستان دارای یک حکومت مقتدر و دارای اتوریته‌ی مرکزی است. آیا در مورد این حادثه چیزی می‌دانید؟» از مجموع رقم فوق، 8% «بلی»، 11% «نخیر» و 81% «نمی‌دانم» پاسخ داده‌اند. هم‌چنان در این تحقیق نشان داده می‌شود که 70% مردم مناطق جنوبی و شرقی هدف امریکا را از حمله بر افغانستان «شیطانی» می‌انگارند.[2] تعریف جنگ که همانا «کشتن اسامه بن‌ لادن و تخریب لانه‌های شبکه‌ی القاعده در افغانستان و جلوگیری از نفوذ دوباره‌ی القاده در افغانستان» باشد، در غرب نیز اهمیتش را از دست داده است. با کشتن اسامه بن لادن و سران القاعده و متلاشی کردن روابط القاعده و طالبان، ناتو و امریکا به هدف‌شان رسیدند و حضور این کشورها در افغانستان تعریف میانه‌ی جنگ را از دست داد و حالا جنگ را با «تعریف غیر‌مشخص» به پایان می‌رسانند.

 

‌با آنچه گفته شد، موضوعاتی هم در زمان حضور ناتو و نیروهای امریکایی در افغانستان لاینحل باقی ماندند. معضل خط مرزی دیورند میان افغانستان و پاکستان نه تنها یک معضل تاریخی، بلکه معضلی بوده که جنگ امریکا در افغانستان را به درازا کشید. کشورهای ناتو و به‌خصوص آمریکا در 14 سال گذشته هرگز روی خوش به این معضل نشان ندادند. تنش میان افغانستان و پاکستان که رابطه‌ی مستقیم با خط دیورند دارد، بعد از خروج ناتو از افغانستان هم‌چنان پا برجا خواهد بود. از سوی دیگر، عدم تقویت نیروهای هوایی در افغانستان معضل بزرگِ دیگر‌ است. افغانستان در زمان حکومت نجیب 275 هلی‌کوپتر در داخل کشور و 100 هلی‌کوپتر حمایتی در خارج از کشور داشت.[3] اکنون حکومت افغانستان در مجموع کم‌تر از 150 هلی‌کوپتر دارد. هواپیما‌های جت جنگی و هلی‌کوپترهای حمایتی را هرگز در 14 سال گذشته حکومت افغانستان تجربه نکرد. معضل دیگر، نا‌امنی و قوت بیش‌تر از انتظار طالبان است. درباره‌ استراتژی طالبان در بخش چهارم این نوشته مفصل حرف زده‌ام. آنچه اینجا لازم است به آن اشاره کنم، معضل گفتگوی صلح با طالبان است. قسمی ‌که در بخش نخست این نوشته اظهار کرده‌ام، طوری معلوم می‌شود که استراتژی پس از خروج نیروهای ناتو از افغانستان و حضور نیروهای اندک آمریکایی تنها یک هدف را دنبال می‌کند: گفتگو با گروه طالبان در دو سال 2015 و 2016. آمریکا به هر عنوانی ‌که شده می‌خواهد با طالبان گفتگو کند و شاید تیوری «سپردن لوی قندهار را به طالبان و لوی پکتیا را به حقانی» عملی ساز‌د. قانون اساسی را تغییر دهد و قدرت را از مرکز به محلات انتقال دهد.

 

نتیجه گیری

می‌گویند تکرارِ احسن عیبی ندارد. از همین‌رو، در نتیجه‌گیری قسمت آخرِ بخش چهارم این نوشته را دوباره تکرار می‌کنم. تلفات سنگین نیروهای آمریکایی در افغانستان ناشی از بدکاری‌های این نیروها در مناطق مختلف افغانستان بوده است که به تقویت طالبان و گروه‌های مسلح کمک کرده است. برای مثال، کشتن افراد بی‌گناه در پنجوایی در شب یازدهم مارچ 2012 توسط یک سرباز، سوزاندن قرآن کریم در بگرام در فبروری 2012 و ادرار کردن سربازان آمریکایی بر جسد‌های طالبان همه بی‌نظمی و عقده‌‌ای بودن سربازان آمریکایی را نشان می‌دهند. جنرال آلن و پتریوس، جنرالان آمریکایی که برای فرماندهی نیروهای آیساف در افغانستان ایفای وظیفه کردند، در مارچ 2012 به «فساد اخلاقی» متهم شدند و اجباراً از وظیفه‌های‌شان سبک‌دوش شدند. چنین تجربه‌ تلخی‌ را هرگز نیروهای رزمنده‌ی هیچ کشوری تجربه نکرده‌اند. شکنجه‌ی سربازان که در این اواخر از سوی کنگره‌ی آمریکا فاش شد، همه نشان می‌دهند که نیروهای آمریکایی از نبود یک استراتژی منظم خروج از افغانستان سخت رنج می‌برند. با آنچه گفته شد، برای مردم افغانستان و برای جهانیان جنگ «پایان یافته» تعریف می‌شود و زمانی ‌که جنگ‌ها پایان می‌یابند، چیزی‌ که از این جنگ‌ها باقی می‌ماند، «خاطره» است. جنگ‌ نیروهای ناتو پس از این به «جنگ خاطره‌ها» مبدل خواهد شد. حوادث و اتفاق‌هایی که پس از سال 2001 در افغانستان اتفاق افتادند، چگونگی‌‌شان دیگر مهم نیست؛ آنچه مهم است، به خاطره سپردن این حوادث است.

 

خاطره‌ها تنها تولید‌های فکری از گذشته نیستند، بلکه اتفاقاتی‌ هستند که در اذهان باقی مانده‌اند. بدون شک، انسان‌ها نمی‌توانند تمام حوادث و وقایع را به‌خاطر بسپارند. حوادث بعضی کوچک و بعضی بزرگ اند، بعضی محسوس و دوام‌دار و بعضی نامحسوس و در نهایت دوام نیز نمی‌آورند. آنچه به خاطره‌ی مردم سپرده می‌شود، برجستگی‌های یک حادثه است.

 

آنچه دولت افغانستان می‌تواند پس از خروج نیروهای ناتو در افغانستان با کمک این کشورها انجام دهد، این است که راهکار و خط مشی مشخصی را برای مردم افغانستان تعریف کند تا از میان این همه حوادث و اتفاق‌ها، یک اتفاق بزرگ و محسوس به «خاطره‌ها» سپرده شود و آن این‌که دولت افغانستان همه‌شمول و متحد و به‌سوی «ملی»‌شدن گام‌های عملی بر‌دارد. به باور نگارنده، دولت افغانستان در نگاه نخست نیاز دارد که خط مشی طالبان را در مناطق نا‌امن با یک برنامه‌ وسیع استخباراتی غیر‌عملی ثابت کند. پالیسی «برادری» را به «دشمنی» مبدل کند و از دو ‌رویی مانند طالبان بپرهیزد. در قدم دوم، تعریفی که طالبان از اسلام در مناطق نا‌امن ارایه‌ کرده‌اند را با برنامه‌ وسیع مردمی و دینی، «نادرست» ثابت بسازد.

 

اسلام ویژه است و هرگز نباید مورد سوء استفاده واقع شود. در قدم سوم، رابطه میان سه ضلع مثلث شومی که کشور را به تباهی کشانده را ازهم بپاشد. رابطه میان «تریاک»، «ترور» و «تفنگ» را در آن مناطق از بین ببرد و برای کشاورزان بدیل کوکنار فراهم کند و افراد مسلح غیر‌مسوول را خلع سلاح و قاچاقبران را دست‌‎گیر و بعد برای مدت طولانی، نظر به جرم‌شان، حبس کند و در حق‌شان رحم نکند. دولت افغانستان هم‌چنان می‌تواند نقاط ضعف طالبان را در آن مناطق برملا سازد. حمله‌ طالبان به مساجد و مدارس دینی، منع فرزندان مردم از رفتن به مکتب‌ها، قتل مردم بی‌گناه در پکتیا، ارگون، غور و دایکندی نکاتی هستند که دولت افغانستان می‌تواند از این نکات ضعف طالبان به نفع خود استفاده کند.

 

همچنان کارهای مثبتی که در طول 14 سال گذشته انجام شده‌اند، از قبیل‌ بازسازی، روند صلح و آشتی‌ ملی را در میان مردم تبلیغ و در برابر فساد مبارزه‌ جدی را روی دست گیرد. دولت افغانستان با تقویت نهادهای مدنی، احزاب سیاسی و احترام به ملیت تمام مردم افغانستان و تقویت اقلیت‌های قومی، پیامی را در میان مردم به‌صورت برابر گسترش دهد که نمایان‌گر موفقیت این دولت پس از خروج نیروهای ناتو از افغانستان باشد.

 

 

 

عبدالرحمان رحمانی

همرسانی کنید!