27 جوزا 1394 - مقالات

از تضاد تا مرز سقوط!

از تضاد تا مرز سقوط!

در افغانستان سیاست و مدیریت نه تنها به مفهوم جامع و کلی آن تعریف نمی گردد بلکه همه زوایا، ابعاد و کارایی آن در محوریت فرد و از آن گذشته در عصبانیت های قومی، زبانی و گروهی تنزیل یافته و تبیین می گردد، از اینجا است که هیچ چیز رنگ و بوی ملی را به خود نمی گیرد و همه ارزش ها در محدوده قوم و تبار سقوط می کند. وقتی حد و مرز ملی مشخص نشود و ارزش ها و هنجار های آن در لابلای قوانین تبیین نگردد اقوام و ملیت ها به زنجیره های از هم گسسته ای تقسیم می گردد که نه تنها به همدیگر تعلق خاطری ندارند بلکه در صدد تخریب یکدیگر هم هرازگاهی گام بر می دارند اینجا است که جای سازش را تنش پر می کند و همه چیز برای آغاز یک بحران آماده می شود.

 

در چنین شرایطی حکومت در واقع برای بزرگان قبایل و یا به نحوی سران احزاب سیاسی که عمدتا رنگ و بوی قومی را با خود دارند بیشتر میدان می دهد که با شعار های پر آب و رنگ، طرفداران خویش را بیشتر تحمیق کنند و احساسات مردم را به بازی بگیرند و اغراض شخصی شان را در قبال تامین منافع به شدت دنبال کنند. البته در چنین مواقع میزان برخورداری ملیت های وابسته به رهبران احزاب در امر عقلانیت، دانش، خرد و تجربه سیاسی حرف اول و آخر را می زنند. بدین معنا اگر پیروان و وابستگان یک رهبر قومی از خرد و تجربه سیاسی لازم برخوردار باشد رهبریت خرد مندانه ای را شکل می دهد که از حقوق و خواسته های اساسی آنان در برابر سایر ملیت ها دفاع نموده و نیازهای آنان را از طریق فشار بالای حکومت به دست بیاورند و اگر ملیت و رهروان یک رهبر سیاسی از احساسات و هیجانات ناشیانه برخوردار باشند نه تنها که منافع خویش را در مطابقت با زمان تشخیص نمی توانند دهند و بر نیازهای اساسی هم انگشت نمی گزارند بلکه طعمه رهبران دروغگو، لافوک، حریص و طمعکاری می گردند که می خواهند مردم یا طیف پیرو فقط چیزی بیشتر از ابزاری برای تامین منافع شخصی آنان نباشند.

 

با توجه به این مباحث اگر رهبریت چند تکه و پارچه هزاره ها را در جریان چهارده سال گذشته به بررسی بگیریم به این نتیچه می رسیم که این عالی جنابان در نهایی ترین حد خود سقوط کرده اند از میان چندین رهبر هیچ یکی از اینها در سیاست های کلان ملی بر مبنای این که در داخل و خارج افغانستان چه می گذرد و چه خواهد گذشت اصلا دسترسی ندارد و یک استراتژی مشخصی را برای تامین منافع هزاره ها در کوتاه مدت و دراز مدت اصلا نسنجیده اند، هم پذیری و هم اندیشی را با هرگونه تفاهمی ذات البینی از دست داده اند، تک محوری و افزون خواهی های ناروا بر پایه یک غرور کاذب در وجود همه آنان به شدت جا افتاده اند، نخبه ستیزی و خفه کردن صدای نخبگان نهایت همت آنان را شکل داده اند و برای ترویج روحیه تملق و چاپلوسی به جای نقد و تحلیل در میان جوانان نهایت مساعی به خرچ داده اند و در بسا از موارد بجای نهادینه کردن فرهنگ خرد محور و تعقل گرا کوشیده اند تا مردم را احساساتی و هیجانی بار بیاورند و در اساسی ترین شرایط کوشیده اند به جای تحلیل درست از قضایا و استدلال های منطقی و توجیه کار کردهای خویش در امور کلان ملی اعم از دو دور انتخابات ریاست جمهوری و پارلمانی به فرهنگ نوحه سرایی و مخته گری بیشتر پا فشاری کنند و در برابر دو تبار کلان پشتون و تاجک از دو دریچه متفاوت در ارتباط با رخداد های تلخ تاریخی موضع گیری را با خصمانه ترین شکل آن انجام داده و شعار های خصمانه سر دهند و بعد از عبور برنامه های سیاسی بسیار به زودی برای تامین منافع شخصی شان به همه شعار های دیروزین پشت نموده و همه اشتباهات گذشته را با اعمال احساسات قومی توجیه نمایند.

 

در کل از این طرز برخورد ناشیانه و پوشالی رهبران هزاره گردانندگان و مدیران سیاسی امروزی که در محوریت رییس جمهور غنی خود را پوشش می دهند به یک آگاهی کامل نسبت به وضعیت فعلی هزاره ها رسیده اند و آن این که هزاره ها در اثر اختلافات ناشیانه از درون متلاشی است و از طرف دیگر هم نهایت احساساتی، هیجانی و فاقد استراتژی معین در راستای بدست آوردن منافع عام و کلان خویشتن. تیم اشرف غنی به خوبی دانسته اند که چند قطبی عمل کردن رهبران هزاره خواه ناخواه به سقوط آنان در حیطه سیاست و قدرت منجر می گردند بدین معنا که سهم یک رهبر هزاره در کوچکترین بخشی از قدرت مساوی است با بی آبرویی و بی حیثتی رهبر دیگر.

 

اینجا است که یکی سهم دیگری را در برخورداری از قدرت به خوبی خنثی می کنند و از طرف دیگر برنامه ریزی های خطرناک حکومت وحدت ملی برای مصروف ساختن این رهبران چند تکه و متخاصم هزاره بویژه در وقت توزیع قدرت و پست های خورد و کلان دولتی از رفتار های بسیار سنجیده شده و عقلانی ریس جمهور غنی و اطرافیان آن در قبال حذف سیستماتیک هزاره ها از بدنه قدرت است. که در بسیاری از مواقع رهبران هزاره را همراه با مردم گاهی در محدوده های گروگان گیری و نام گزاری جاده ها و گاهی هم در تعیین بست یکی دو ولایت به شدت مصروف و درگیر کنند تا رهبران هزاره از حقوق اصلی مردم خویش که همان اصل جابجای افراد در بدنه دولت است دست بردارند و بیشتر مصروف مسایل جانبیی باشند که فردا نفی یکدیگر و حذف افراد یکدیگر را از بدنه دولت با بی شرمانه ترین وجه در جمع دستاوردهای کلان خویش در محدوده حزب به حساب بیاورند.

 

حقوق و نیازهای سیاسی هزاره ها علیرغم برداشت های رهبران چند تکه نه تنها به چهار وزیر و دو والی دست نشانده آنان خلاصه نمی شود بلکه به مراتب بالاتر از آن است که آنها تصور شان را تا به حال هم نکرده اند و از طرفی هم بسیار مضحک و شرم آور است برای یک ملیت کلان که امروز دارنده هزاران جوان تحصیل کرده در سطح کشور است به جای بیست فیصد، دو درصد سهم را در ادره های دولتی داشته باشد وهیچ یکی از آنان در قبال این امر مهم خمی به ابرو هم نیاورند. دلیل این که رهبران چند تکه هزاره به استخدام جوانان تحصیل کرده ما در بست های پایینی چون ماموریت، مدیریت و ریاست در اداره های دولتی مبادرت نمی ورزند آشکارا است چون به باور آنان کسی یاد نخواهد کرد که این مامور، مدیر و یا ریس را فلان رهبر جذب فلان اداره کرده است و از این کار اساسی انگار شرم دارند در حالی که مامور امروز والی و وزیر توانمند فردای ما است و توجه به این مساله یکی از اساسی ترین نیاز های زمان ما است که متاسفانه در اثر غرور کاذب، بی هرزگی و خود خواهی های بیش از حد عالی جنابان سخت به باد فراموشی سپرده شده است و بیشترین ضربه را در این راستا جوانی می بینند که از درجه تحصیلات عالی برخوردار است.

 

محمد ظاهر فایز

همرسانی کنید!