15 میزان 1397 - مطالب خواندنی

نادیا: من در یک زمان برده جنسی 13 مرد بودم! + عکس

نادیا: من در یک زمان برده جنسی 13 مرد بودم! + عکس

آریانا نیوز: من در یک زمان، برده جنسی 13 مرد بودم و گاهی در یک روز آنقدر به من تجاوز می‌شد که از هوش می‌رفتم و دیگر نمی‌فهمیدم کجا استم…

در پی اهدای جایزه نوبل صلح به نادیا مراد، از دختران ایزدی کُرد و دنیس موک‌وگ، داکتر کنگویی به‌دلیل مبارزه آن‌ها با خشونت جنسی علیه زنان، دولت عراق در پیامی اعلام کرد که حیدر عبادی، صدراعظم این کشور موفقیت نادیا مراد باشنده عراقی را تبریک می‌گوید. دولت عراق در تویتی آورده است که با بهترین احترامات صمیمانه این جایزه را به نادیا مراد برای کارزار شجاعانه‌اش در دفاع از قربانیان خشونت جنسی در طول درگیری‌ها تبریک می‌گوید. دولت عراق از قربانیان خشونت جنسی داعش در کشور حمایت می‌کند و عدالت را برای بازماندگان باز خواهد گرداند. ویان دخیل، نماینده کردهای ایزدی در پارلمان عراق نیز در پیامی نوشته است: هزاران تبریک برای نادیا مراد به‌خاطر به‌دست آورد جایزه نوبل صلح. این پیروزی خوبی و صلح بر نیروهای تاریکی بود.

نادیا مراد 21 ساله بود وقتی که جنگجویان داعش او را اختطاف و لت و کوب اش کردند و به او تجاوز کردند. او یک ایزدی بود که داعشی‌ها آنها را کافر به حساب می‌آورند، در دو سال اخیر او تنها به دنبال تحقق عدالت درباره آنهاست. آنچه بر او رفته در کتابی به نام آخرین دختر آمده است. داستانی تکان دهنده از اسارت و فرار او از چنگال داعش. نادیا مراد، یکی از 7000 زن و دختری که از سوی تروریست‌های داعش اختطاف شده بودند، خاطراتش را در کتابی گرد آورده است. نادیا که در آن زمان بیست و یک سال داشت و از قریه اش به نام کوچو اختطاف شده بود، مجبور شده بود تا بردن اعضای خانواده اش توسط لاری را تماشا کند و پس از آن نزدیک به یک ساعت صدای فَیرها را می‌شنیده است. شش تن از برادران او به همراه مادرش قتل عام شدند، هرچند دو تن از اعضای خانواده‌اش با وجود زخم های جدی زنده ماندند و او مجبور شد سوار بسی شده تا به موصل برده شود.
او در کتابش به نام آخرین دختر: داستان من از اسارت و مبارزه علیه داعش می‌نویسد که چگونه از همان زمان سوار شدن به بس یک داعشی سعی کرد به او تعرض کند. او می‌نویسد: احساس سوختن داشتم. تا پیش از آن هرگز کسی مرا آن گونه لمس نکرده بود… اشک‌های من روی دستش چکید، اما او بس نکرد. زنده گی نادیا مراد بعد از حمله داعش به قریه کوچو در عراق دگرگون شد. سوم آگوست سال 2014 بود و داعش از مدتی قبل توانسته بود شمال عراق را تصرف کند. اقلیم کردستان که تا آن وقت هنوز تسلیم داعش نشده بود، مورد هجوم تروریست‌ها قرار گرفت و سرانجام ایزدی‌ها هدف قرار گرفتند: داعشی‌ها به قریه حمله کردند و گفتند باید اسلام بیاورید. پنج روز در قریه مهلت دادند و در این پنج روز ما در محاصره آن‌ها بودیم. روز پنجم اعلام کردند که همه در مکتب قریه جمع شویم. مکتب دو طبقه بود و آن‌ها زنان و بچه‌ها را به طبقه بالا فرستادند و مردها را در مکتب جمع کردند. ما از پنجره نگاه می‌کردیم که مردان را به صف کرده و پسرهای نابالغ را به گوشه‌ای فرستاده بودند. بعد، صدای رگبار مرمی بود و جنازه‌هایی که یکی یکی نقش زمین می‌شدند. خون مکتب را پر کرد و زنانی که در طبقه بالا حبس بودند، شیون می‌کردند؛ جلوی چشمم دیدم که 6 برادرم، خواهرزاده و برادرزاده هایم و عزیزانم یکی یکی کشته می‌شوند. تعداد کشته‌های آن روز به بیش از چهار هزار نفر رسید و بعد همه زنان باقیمانده را داعش به اسارت گرفت.
زنان جوان‌تر را به‌ بند کردند تا به‌عنوان برده جنسی میان گروه‌های مختلف داعش تقسیم شوند. 80 زن میانسال و پیر از جمله مادر نادیا، اما همانجا ماندند و بعد نادیا شنید که همگی‌شان را کشته‌اند. او می‌گوید: همه دختران جوان و حتی طفل را گروه گروه کردند و من به همراه 150 زن دیگر به موصل برده شدیم. از همان لحظه، حتی در طول مسیر هم مورد آزار و اذیت قرارمان دادند. بعد در تعمیری اسکان داده شدیم که پیش از ما زنان دیگری هم به آنجا آورده شده بودند. در آنجا توهین‌ها، آزارها و بی‌حرمتی‌ها به اوج رسید. هر کداممان را چند بار خرید و فروش می‌کردند، بچه‌ها مثل تحفه، دست به دست می‌شدند و ما هم از دست یک گروه متجاوز به دست جمعی دیگر می‌افتادیم. من در یک زمان، برده جنسی 13 مرد بودم و گاهی در یک روز آنقدر به من تجاوز می‌شد که از هوش می‌رفتم و دیگر نمی‌فهمیدم کجا استم. گاهی دست و پایم را می‌بستند و با زنجیر به جایی قفلم می‌کردند و مثل حیوان سرم می‌ریختند و آزارم می‌دادند. گاهی تنم را با سگرت می‌سوزاندند و هر وقت می‌فهمیدند که قصد فرار دارم، سلمان، قوماندان آن‌ها چند نفر از مردانش را می‌فرستاد سراغم. 3 ماه از زنده گی نادیا به همین شکل گذشت و بعد، وقتی داشتند او را به یکی از راننده گان داعش می‌فروختند، توانست فرار کند: راننده داشت من را به خانه‌اش می‌برد که در یک لحظه فرصت فرار پیدا کردم و از موتر پیاده شدم. شروع کردم به دویدن در کوچه پس کوچه‌ها. به هر خانه‌ای که می‌رسیدم در می‌زدم شاید کسی در را به رویم باز کند و پناهم دهد. بالاخره یکی از خانه‌ها در را باز کرد و من خودم را به داخل خانه انداختم و نجات پیدا کردم. چند شبی را با این خانواده مسلمان ماندم و آن‌ها کمک کردند تا با مدارک شناسایی دخترشان، کارت شناسایی جعلی برای خودم بسازم و از مناطق تحت کنترول داعش فرار کنم.
نادیا بعد از دشواری‌های بسیار توانست از سرحد بگذرد و همراه با دیگر آوارگان به جرمنی برود. جایی که او را بسرعت پذیرفتند، برایش امکانات زنده گی فراهم کردند و با صدور یک پاسپورت جرمن، او را به‌عنوان شهروند به رسمیت شناختند: اینجا 3 خواهرم را پیدا کرده‌ام و با هم زنده گی می‌کنیم؛ اما امنیتی که اینجا داریم باعث نمی‌شود به فکر دیگر دختران عراقی در بند نباشیم. همه تلاش من این است که لااقل بتوانم دختران دیگر را از چنگ داعش نجات دهم و چهره کثیف این گروه تروریست را برای دنیا روشن کنم. این طور فکر می‌کنم رنجی که در این 3 ماه کشیدم بیهوده نبوده است. گذشته برای نادیا خاطره محو و کمرنگی است که هیچ چیز از آن به جا نمانده. نه خانه بزرگشان در کوچو، نه خانواده پرجمعیت‌شان و نه حتی کتاب‌های تاریخی که به آن‌ها علاقه داشت.
او درباره گذشته‌اش می‌گوید: وقتی داعش به قریه مان حمله کرد من 19 ساله بودم و در خانه بزرگی با مادر و 12 خواهر و برادرم زنده گی می‌کردیم. پدرم را 13 سال قبل از دست دادم و زنده گی سخت و مفلسانه‌ای را گذراندیم، اما کم کم برادرهایم بزرگتر شدند و با کار بی‌وقفه، به زنده گی‌مان سر و سامان دادند. درست همان روزهایی که زنده گی ما کمی رنگ راحتی و آسایش به خود گرفت، سر و کله داعش پیدا شد و خوشبختی‌مان را پایان داد؛ درس من خیلی خوب بود. عاشق تاریخ بودم و می‌خواستم در همین رشته درس بخوانم. برای آدمی مثل من که حافظه قوی و بی‌نقصی داشت، تاریخ خواندن سراسر لذت بود، اما دیگر آن آدم سابق نیستم. هیچ چیزی در خاطرم نمی‌ماند و حافظه‌ام بشدت ضعیف شده است. هنوز هم حرف زدن از دوران اسارت و بردگی برای نادیا دشوار است. او وقتی برای سخنرانی به سازمان ملل دعوت شد، بارها میان صحبت‌هایش به گریه افتاد، بارها سکوت کرد تا بتواند شهامت رویارویی با خاطراتش را پیدا کند: این سه ماه بند بند وجود من را دگرگون کرد. بشدت احساس پیری دارم و فکر نمی‌کنم دیگر هیچ وقت همان آدم سابق شوم. زنده گی من از آگوست 2014 به بعد ویران شد.
نادیا پس از آزادی تلاش کرد تا آنچه را که بر سر کردهای ایزدی و دیگر قربانیان آمده بود به گوش جهانیان برساند. او در جلسه شورای امنیت سازمان ملل متحد، فاجعه‌ای را که به چشم دیده بود بازگو کرد و وعده داد که برای آزادی همه زنانی که به‌عنوان ابزار در اسارت داعش استند تلاش کند. به دلیل همین تلاش‌ها نادیا به‌عنوان نخستین سفیر حسن نیت و کرامت بازماندگان از مسأله قاچاق انسان معرفی شد و سال گذشته نامش به فهرست کاندیداهای دریافت جایزه صلح نوبل راه یافت. او حالا مسوول ارجاع دوسیه جنایات داعش توسط شورای امنیت سازمان ملل به محکمه جنایی بین‌المللی است و می‌خواهد تروریست‌هایی که او را به این روز انداختند به اتهام حمله به ایزدی‌ها و نسل کشی مورد پیگرد قانونی قرار بگیرند.
از آنجا او به یک اردوگاه آوارگان در دوهوک در شمال عراق می رود. در آنجا نخستین خبرنگار غربی را می بیند و به تدریج من‌حیث یکی از 10 هزار زنی که از سوی پروگرام پناهنده گان که توسط دولت محلی بادن- ووتمبرگ در جنوب غرب جرمنی اجرا می شد، انتخاب شد. او سپس من‌حیث یک فعال اجتماعی کارش را آغاز کرد و توانست برنده جایزه نوبل 2016 شود. او در کتابش می نویسد: من می خواهم آخرین دختری باشم که داستانی این چنینی دارد.

همرسانی کنید!