27 دلو 1393 - مقالات

نقش افغانستان در فروپاشی شوروی چه بود؟

نقش افغانستان در فروپاشی شوروی چه بود؟

تهاجم و اخراج قوت های متعدد در طول سالهای گذشته به افغانستان یک تقویم ناگواری را به وجود آورد که ما به صورت سطحی گاهی به این تقویم بر می خوریم و صحبت از جنگ ها و اخراج قوت ها می کنیم. اما در عمق موضوع که چرا این قوت ها آمدند و چرا اخراج شدند کمتر می پردازیم.

 

یکی از این تقویم های ناخواسته و ناخوشایند 26 دلو است. خوشایندی آن این است که قوای شوروی از کشور اخراج شدند. اما تبعات بعدی آن تاریخ ناخوشایندی را برای افغانستان رقم زد.

 

اما چرا قوای شوروی به افغانستان آمد؟

 

تمام اطلاعات نشان دهنده این است که هدف اولیه شوروی از اشغال افغانستان دسترسی به اهداف جیوپولتیک بود و هدف دوم آنها دفاع از حکومت متحد سوسیالیست شان بوده است که در هر دو هدف موفق نشدند. نه توانستند در افغانستان حضور پیدا کنند که آنها را به اهداف شان برساند و نه توانستند حکومت متحد خود را حفظ کنند.

 

اساسا جغرافیای افغانستان یک جغرافیایی است که اعتبار بالقوه در حرکت های استراتژیک دارد و نه بالفعل. بعنوان مثال اگر قدرتی در افغانستان وارد می شود نباید هدف نهایی اش افغانستان باشد بلکه باید قدمی پیشتر بردارد. آمدن روسها نشان دهنده این بود که آنها اقدامات بعدی را در نظر داشتند. بخصوص که نیروهای آمریکا در ایران ساقط شده بود و قوای آمریکا عملا در صحرای طبس حضور داشت و یا هم تعدادی از ارگانها آمریکایی برای اولین بار تحت عنوان جنگ سرد وارد خلیج شده بودند.

 

با یاد آوری تاریخ و تصویری که حزب دموکراتیک خلق مخصوصا گروه کارمل به شوروی داد اما این تصویر هم کاملا دقیق نبود آیا این تصویر نا دقیق هم در اقدامات شوروی موثریت داشت یا خیر؟

 

در جریان جنگ سرد هدف اولیه اتحاد شوروی وآمریکا طبعا به دست جغرافیای مهم برای مهار جوانب مقابل شان بود. آنها نه تنها در عرصه های نظامی بلکه اقتصاد و سایر موضوعات به صورت گسترده حتی رقابتهای المپیک در مقابل هم قرار داشتند. لذا بر همین اساس هدف اولیه اتحاد شوروی تحلیل خودشان بود. اما در نهایت حزب دموکراتیک خلق و هر دو جناح تصوراتی را برای اتحاد شوروی می خواستند القا کنند و مطابق با منافع خود آن نیرو را به کار برند و در این عرصه ببرک کارمل موفق تر بود.

 

علل عمده اخراج شوروی چه بوده است؟

 

دلیل مقاومت مردم افغانستان بوده است و این محوریترین دلیل است که اگر این مقاومت وجود نمی داشت جامعه جهانی این همه حمایت از این حرکت نمی کرد. دومین دلیل نفس حمایت جامعه جهانی از حرکت جهاد افغانستان بود که آن در زمان جنگ سرد اتفاق افتاد و روحیه در سطح جهانی برای حمایت آماده بود. مورد سوم تغییر در سطح رهبری حزب کمونیست اتحاد شوروی بود به این معنی که شما نمی توانید فرض کنید که اگر گورباچف نمی آمد ممکن بود که اتحاد شوروی به این سرعت به این منطق برسد که نیروهای خود را خارج کند.

 

عامل دیگر هم نفس تلفات و ضایعاتی بود که چه در عرصه نظام سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و امنیتی اتحاد شوروی می پرداخت و مورد دیگر هم نفس انزوایی بود که به صورت داراماتیک شوروی با آن مواجه بود و در نهایت تصوری اتحاد شوروی داشت که آنها دولت متحد خود را در موقعیتی قرار دانند که دیگر اگر آنها خارج شوند آنها می توانند مقاومت کنند و به همن جهت در سال هشتاد و نه در حدود چهارده میلیارد تسهیلات و تجهیزات و… در اختیار دولت داکتر نجیب الله قرار دادند و دولت داکتر نجیب الله هم سه سال بیشتر مقاومت کرد.

 

همه این تصورات می تواند در جایگاه خود مورد بحث قرار بگیرد. اما محوریترین آن مقاومت مجاهدین بود چرا که اگر این مقاومت نمی بود ما بسیاری از قیام های دیگری را داشتیم که تداوم نداشت و توسط شوروی سرکوب شده بودند. در نهایت بن بست استراتژیک شوروی با آن مواجه شده بود این بود که تمام ابزار خود را برای سرکوب و کشتار به کار برد اما با وجود آن نتوانست به اهداف خود نایل شود. بنا مردم افغانستان با مقاومت خود عملا شوروی را منجر به شکست کردند.

 

شاید سوال شود که امروز هم ما با مقاومتی دیگر در مقابل قوت های دیگر مواجه هستیم آیا می توان مقاومت امروز را با مقاوت در مقابل شوروی مورد مقایسه قرار داد؟

 

اولا حرکت اتحاد شوروی یک حرکت اشغالگرانه بود. رییس جمهور را کشتند و مانند یک کودتا عمل کردن و قوای خود را به صورت کلاسیک همانطور که در قرون وسطا رایج بود وارد افغانستان کردند. لذا انگیزه اولیه مردم دفاع از خاک و ارزش های باوری و دینی شان بود و این مقاومت در سطح ملی به وجود آمد. اتحاد شوروی حمایت شوروی را با خود نداشت سیاستی که آنها داشتند سیاست رعب و وحشت بود. اما حرکت آمریکا به تایید بخش اعظم جامعه جهانی به استثناء دو سه کشور وارد افغانستان شده است و مقابل آمریکا حرکت و یا مقاومت ملی وجود ندارد. یک مقاوت گروهی و سلیقه ای وجود دارد. شما نه اقوام را و نه یک قوم خاص را می بینید و از سویی دیگر مردم افغانستان در انتخاب قانون اساسی خود و نوع نظام خود و ارزشهایی که به آن اعتقاد دارند آزاد هستند. آنچه که در نظام اتحاد شوروی وجود نداشت. لذا نمی شود از این جهات اینها را با هم مقایسه کرد. اما از آن جهت که آنها هم قوتهای خارجی هستند و به دنبال اهداف خود به افغانستان آمده اند و بعضی آزادیهایی که یک ملت سربلند می تواند داشته باشد آن را امروز متاسفانه مردم افغانستان ندارند می تواند دارای وجه مشترک باشد. اما چرا این وضعیت به وجود می آید دلیل اش این است که ما خود عامل آن هستیم.

 

اگر بخواهیم عملکرد دولتها را در دو مرحله مقایسه کنیم باید اینگونه اشاره کرد که :

اساسا در تاریخ افغانستان گسترده ترین حمایت جهاد را مجاهدین داشتند تا زمانیکه آنها در مقابل اشغالگرها و برای حزب سقوط دموکراتیک خلق می جنگیدند. اما از آن به بعد معادله تغییر کرد و منظم ترین سازمان را حزب دموکراتیک خلق داشته است ما در تاریخ افغانستان می بینیم که این نظم و مدیریت استراتژیک که آنها برای به کارگیری نیروهای خود در بیسج افکار عامه داشتند دیگران دارا نبودند ولو اینکه آنها مخالف ایدیولوژی مردم عمل می کردند.

 

اما در مورد حکومت جدید این حکومت علاوه بر اینکه آگاهی سیاسی کمی دارد برآمده از بطن خواسته های مردم است. بر اساس یک انتخابات به وجود آمده ما آزادی مطبوعات داریم و زندانی سیاسی وجود ندارد لذا این نظام را مردم با حزب دموکراتیک خلق مقایسه نمی کنند بلکه آن را با حزب طالبان و مجاهدین مقایسه می کنند و در مقایسه فرایندهایی که این دولت داشته است مثبت و امیدوارکننده بوده است.

 

وجه اشتراکی که این حکومت و حکومت داکتر نجیب الله داشتند این است که هر دو منتظر خروج قوای خارجی هستند. اما اگر واقع بینانه بگوییم و دالر و کمک های خارجی و چور و چپاول زمامداران دولت کنونی را کنار نهیم حال توانمندی دولت کنونی را با حکومت داکتر نجیب الله مقایسه کنیم، تفاوتهای زیادی را می بینیم.

 

از لحاظ استراتژیک و بالقوه زمینه های زیادی در به کار گیری و قدرتمند کردن این نظام وجود دارد. در حالیکه در حکومت گذشته یک طیف هم فکر و معتقد به ایدیولوژیک که به مرور آنها مبدل به دوستان نزدیک هم شده بودن این حکومت اداره می شد و برای حفظ جان یکدیگر هم که شده مقاومت می کردند. اما در این سیستم مردم بیشتر خود را سهیم می بینند و لذا این پتانسیل برای قدرتمند شدن این نظام وجود دارد در حالیکه نظام قبلی نظام محکوم به شکست بود. او در مقابله با یک حرکت ملی و مقاومت بسیار مشروع قرار داشت اما این درحالی است که اکنون این حمایت را طالبان ندارند و از جهت دیگر تمام نظر سنجیها نشان می دهد که کمییت هایی که در این حکومت وجود دارد در مقایسه با حکومت ما قبل از آن مردم اکنون بشتر راضی هستند.

 

در پایان پاسخ به این سوال که افغانستان چه نقشی در فرو پاشی شوروی داشت؟

 

دیدگاه های مختلفی وجود دارد. بعضی معتقد هستند که این سیستم خود منتج به از هم پاشی بود و تعداد ساخت ها را زیر سوال می برند و می گویند اتحاد شوروی خود با وزن خود سقوط کرد و این کشور آنقدر جغرافیای اش وسیع شده بود که نمی توانست با یک فرمول ادامه دهد.

 

عده ای دیگر هم معتقد بودند که جنگ افغانستان یک جنگ کوچک بود و تبعات آن در اتحاد شوروی قابل کنترل بود. اما مل مختلفی در سقوط اتحاد شوروی موثر بوده است. تغییر رهبری و یا رکود اقتصادی که پس از سال دهه پنجاه پس از مرگ استالین تا دهه هشتاد عملا شوروی با آن مواجه بود. همانطور که شاهد بودید رشد اقتصادی در دهه هشتاد به صفر می رسد و یا جنگ سرد که خود از عوامل اساسی بود و سیاست ریگان که بودجه نظامی 143 میلیاردی خود را 253 میلیارد افزایش داد.

 

بناء عمق فشار جنگ سرد و سیستم نا کار آمد و عدم انگیزه برای طبقه کارگر و وسعت کشور و نظام بسته اتحاد شوروی این ها به طور کلی تاثیراتی داشتند. اما افغانستان و جنگ آنها در افغانستان و تغییر رهبری از دو عناصری بود که نمی توان انکار کرد. جنگی که ارتش اتحاد شوروی در افغانستان داشتند یکی از سه پایه های اساسی اتحاد شوروی در آنجا مورد هدف قرار داد.

 

بر اساس تحلیل ها سه ستون اتحاد شوروی را استوار می ساخت. حزب کمونیست، ارتش و کا جی بی. شما می بینید زمانی که جنگ افغانستان نظم را از ارتش شوروی می گیرد و در سال 91 زمانیکه پارلمان شوروی در محاصره قرار می گیرد فرماندهان کا جی بی حاضر نیستند که از مافوق خود اطاعت کنند و این حلقه محاصره نیز از سوی همان سربازان بازگشته از جنگ افغانستان ایجاد شده است.

 

در واقع مقاومت مردم افغانستان اصل شکست ناپذیری اتش شوروی را زیر سوال برد و این سبب شد که ارتش شوروی مظهر وحدت کل اقوام نباشد.

در تئوری جنگهای بزرگ مبحثی است که یا پایه ها باقی می مانند و یا معادلات قدرت را در درون تغییر می دهند. بعنوان مثال یک میلیون سربازی که به افغانستان آمدند که آنها هم جنگ را آموختند و هم خشونت را و اینها عملا به قدرتی مبدل شدند که تهدید را به وجود آوردند و حرکت های ضد نظام فرصت بیشتری برای فرو پاشی به دست آوردند.

همرسانی کنید!